part(3)

2.3K 316 17
                                    

Kook:

کوک: هی بلند شو بریم خونه اونجا استراحت کن و بعد بریم دکتر
ته: نه خواهش میکنم..... منو...... منو نبر خونه اگه مامانم بفهمه.... حتما خیلی ناراحت میشه
نباید جوری رفتار کنم انگار ته برام مهمه
کوک: باشه پس من کاره دیگه ای نمیتونم بکنم الانم یه مهمونی دعوتم باید برم اونجا فعلا
ته: مم...... ممنون بابت کاری که کردی
کوک: اشتباه برداشت نکن من هنوز ازت خوشم نمیاد و نمیخوام تو جفتم باشی
ته: اوه بله.. نگران نباش
بعد از این حرفش رفتم بدون اینکه پشتم رو نگاه کنم
رفتم خونه یونگی هیونگ هنوز فکرم پیش ته بود اگه اتفاقی براش میوفتاد چی؟ اه ولش کن کوک
نامجون و جین هم با هوسوک اونجا میخواستم برم به نامجون بگم ولی به من چه اخه پس بیخیال شدم با هیونگام خوش گذروندم
رسیدم خونه ولی خبری از ته نبود
م ت : جانگ کوک رسیدی خوش اومدی ببخشید میدونی ته کجاست اخه اون نمیتونه تا این موقع بیرون بمونه
کوک:ممنون نه من چرا باید بدونم اون کجاست اون پسر توعه تو باید مراقبش باشی

بعد از حرفم گریه کرد وافعا ته کجا بود!؟

دو روز بعد:

الان دوروز شده که ته نیومده خونه مامانش حالش خیلی بده غذا نمیخوره و همش گریه میکنه من تو این دوروز همه جا رو گشتم ولی نیست تقصیر منه اگه اونجا ولش نمیکردم الان خونه بود همه باهم نشسته بودیم تو حال نامجین و یونمین همراه هوسوک هم اومده بودن بابام و اون زنه هم نشسته بودن همش گریه میکرد و نامجون سعی میکرد ارومش کنه صدای زنگ اومد یعنی کیه اخه یهو اجوما بدو بدو اومد
اجوما: اقا تهیونگ اومده
هممون یهو بلند شدیم و رفتیم سمت در درسته اون ته بود ولی اون دوتا که باهاش بودن کی بودن!؟
چانیول: سلام چانیول هستم یک دکتر هستم ما اقای ته رو تو..
ته: تو مهمونی درسته هیونگ منو تو مهمونی پیدا کردین!؟
داره دروغ میگه برای اینکه مامانش نفهمه چرا اینکار میکنه از نگاه های نامجون فهمیدم اون فهمیده که ته داره دروغ میگه انگار اون به ته خیلی نزدیکه
بکهیون: درسته چان ما ته رو تو مهمونی پیدا کردیم یه ذره مست بود ماهم با خودمون بردیمش خونه تا حالش بهتر بشه
چان: ولی....
بک: چان ولش کن دیگه بیا بریم خونه شمار مون هم به ته دادیم میتونیم بهش زنگ بزنیم و حالش رو بپرسیم بعدا هم میایم دیدنت ته باشه مراقب خودت باش دیگه هم به مهمونی نرو اگه هم میری مست نکن تو یه امگایی تازه تو جفتم نداری حتی منم که جفت دارم اجازه ندارم مست کنم
ته: چشم ممنون بابت کمکتون لطفا دوباره بیاین تا همو ببینیم
بک: اوه حتما ته کوچولو بهت پیام میدیم ما دیگه میریم
م ت: ممنون که از پسرم مراقبت کردین
بک: اوه این چه حرفیه الان ته دونسنگ ماهم حساب میشه
و بعد رفتن
م ت: کجا بودی ته!؟
ته: شنیدی که مامان مهمونی
م ت: فک میکنی من باور میکنم تو نمیتونی تو جمع های شلوغ باشی تو میترسی
ته: حالا که بودم
نامجون: ته درست حرف بزن اون مادرته
ته: نه نیست اون مادره من نیست منم بچه اون نیستم پس نمیخوام تو کارام دخالت کنه اون.... هق اون مامانم نیست اون..... هق فقط
که یهو نامجون به ته سیلیه محکمی زد
م ت: نامجون چی کار میکنی!؟ ها!؟
نامجون:دارم یادش میندازم که تو مادرشی که وقتی خانوادش ولش کردن تو ازش مراقبت کردی تو همه ی نیاز هاشو برطرف کردی میفهمی ته اون مادرته

Tea:

حالم خیلی بد بود اون دوروز من پیش چانیول هیونگ و بکهیون هیونگ موندم اونا خیلی خوبن ازم مراقبت کردن و زخم هام رو پانسمان کردن مینهو همش بهم زنگ میزد ولی من جواب نمیدادم فک کنم اگه ببینمش جنازم میرسه خونه خیلی میترسم و الان تمام عصبانیتم رو سر مادرم که همه چیزمه خالی کردم
ته: من..... هق مامان... هق من معذرت..... هق میخوام.... من.... نمیخواستم که.... هق.... باهات بد حرف بزنم..... ببخشید
م ت: اشکال نداره ته تورو خدا گریه نکن میدونم عزیزم میدونم ته!؟
مامانم یه جوری منو صدا زد انگار که چیزه بدی دیده بود
ته: بله مامان
م ت: این... این کبودیا چیه رو دستت!؟
نه مامانم نباید اونارو ببینه نباید بفهمه
ته: هیچی فقط...
م ت: لباست رو درار
ته: چی مامان چیزی نیست باور کن
م ت: گفتم اون لباس رو درار
عصبانی بود پس به حرفش گوش کردم و لباسم رو در اوردم بدنم همش کبود و زخمی بود مامانم با دیدنش جلو دهنشو گرفت و شروع کرد به گریه کردن
م ت: کی..... هق کی اینکارو.... هق.... باهات کرده!؟ کی!؟
نامجون:ته چرا بدنت اینجوریه!؟
میدیدم همه تو شوک بودن و جوری نگام میکردن که انگار ادم فضایی دیدن حقم داشتن
ته: مینهو
م ت: تو هنوز.... هق اونارو.... هق میبینی!؟ من بهت گفته بودم.... هق... که دیگه حق نداری اونارو.... ببینی نگفته بودم!؟
ته:من..... فقط مینهو رو میبینم اون منو..... مجبور میکنه ببینمش...... مامان اون گفته اگه بهت چیزی بگم بهت اسیب میزنه لطفا جوری وانمود کن که انگار من بهت چیزی نگفتم باشه اون....... اون فقط کتکم میزنه و ازم پول میگیره همین کاره خاصی نمیکنه من میتونم تحملش کنم من....
م ت: چند وقته !؟
ته: از وقتی 15 سالم بود
م ت: چی!؟ یعنی 5 ساله داری کتک میخوری و به من هیچی نگفتی ته من مادرتم میفهمی من باید همه چی رو بدونم تو پسر می نباید چیزی رو ازم مخفی کنی ته
ته: معذرت میخوام ولی اگه بهت میگفتم مینهو میفهمید و بهت اسیب میزد من میخواستم برای یه بارم شده من ازت محافظت کنم منم میتونم این کارو کنم
م ت: نه تو نمیتونی میفهمی تو فقط یه امگایی امگا ها نمیتونن کاری کنن ته من یه الفاعم خودم میتونم از خودم مراقبت کن تو فقط فقط یه امگایی کاری نمیتونی بکنی

نه نه من میتونم من چرا نمیتونم جایی رو بببینم چرا من!؟ و دیگه چیزی احساس نکردم

Kook:

بعد از این حرفه مادر ته ته غش کرد چرا من ترسیدم که ته غش کرد چرا من!؟

💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
امیدوارم خوشتون اومده باشه خودم از این پارت زیاد راضی نیستم
لطفا نظراتتون رو باهام در اشتراک بزارید ممنون

My OmegaWhere stories live. Discover now