part(12)

1.3K 196 7
                                    


Kook:

سوار ماشین شدم ته هم اوردن پیش من

ته گوشه ماشین تو خودش جمع شده بود و میلرزید و گریه میکردم

کوک:ته بسته گریه نکن

ولی همینجوری ادامه داد

صدام رو بردم بالا

کوک:گفتم بسته

صدای هق هقاش بلند تر شد

رفتم سمتش تا بغلش کنم

ته:نه..... هق...... نیا......

کوک:ته بیب من کاریت ندارم

ته:نه..... تو....  هق......

به زور بغلش کردم دست و پا میزد که از بغلم بره بیرون ولی اون خیلی ضعیف بود

ته:ولم کن...... هق نه....... نمیخوام

کوک:بیب اروم باش اروم

ته:نه...... هق..... نه

ته بعد از ده دقیقه گریه کردن خوابش برد

؟؟:ارباب رسیدیم

ته رو محکم گرفتم و پیاده شدم رفتم تو عمارت

یونگی هیونگ و جیمین

تو سالن اصلی نشسته بودن

یونگی:اوه پسر کجا بودی؟

جیمین:اره خیلی طولش دادی

کوک:نامجون هیونگ نمیذاشت ته رو بیارم به خاطر اون طول کشید ته رو میبرم اتاق

ته رو گذاشتم رو تخت مثل یه فرشته بود

یونگی:خب!؟

کوک:خب چی!؟

یونگی:چطور باهات رفتار کرد!؟

کوک:عالی بود وقتی منو دید پرید بغلم و گفت کوکی دلم برات تنگ شده

جیمین:اوه واقعا!؟ تو گفتی منم باور کردم

کوک:مثل سگ ازم ترسید بعد به دوستاش گفته بود که من مردم و نذاشت بهش دست بزنم

یونگی:این دقیقا چیزی بود که انتظار داشتم

کوک:باید . ....

؟؟:ارباب!؟

کوک:چی شده!؟

؟؟:ارباب جوان بیدار شدن و دارن گریه میکنن

سریع رفتیم پیش ته حتما خیلی ترسیده

رفتم تو اتاق

کوک:ته!؟

اومد سمتم و جلو پام زانو زد

ته:خواه..... هق خواهش میکنم...... هق بزار برم

کوک:بلند شو

ته:لطفا...... هق..

مجبور شدم از صدای الفاییم استفاده کنم

کوک:ته بلند شو

بلند شد

کوک:تو جای نمیری از این به بعد خونت اینجاست کنار جفتت یعنی من

ته:ن..... نه

کوک:چی!؟

ته:من....... من..... نمیخوام اینحا بمونم

کوک:ته کاری نکن اینحا زندانیت کنم مثل یه پسر خوب به حرفم گوش کن

ته:چرا...... چرا نمیذاری برم!؟

کوک:لازم نیست دلیل رو بهت بگم


🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜

سلام سلام من اومدم با پارت جدید

تاخیر زیاد بود چون امتحانا بودن

و یه مشکلی داشتم

ببخشید

امیدوارم خوشتون بیاد و ممنون 💜

My Omegaحيث تعيش القصص. اكتشف الآن