Kook:
سوار ماشین شدم ته هم اوردن پیش من
ته گوشه ماشین تو خودش جمع شده بود و میلرزید و گریه میکردم
کوک:ته بسته گریه نکن
ولی همینجوری ادامه داد
صدام رو بردم بالا
کوک:گفتم بسته
صدای هق هقاش بلند تر شد
رفتم سمتش تا بغلش کنم
ته:نه..... هق...... نیا......
کوک:ته بیب من کاریت ندارم
ته:نه..... تو.... هق......
به زور بغلش کردم دست و پا میزد که از بغلم بره بیرون ولی اون خیلی ضعیف بودته:ولم کن...... هق نه....... نمیخوام
کوک:بیب اروم باش اروم
ته:نه...... هق..... نه
ته بعد از ده دقیقه گریه کردن خوابش برد
؟؟:ارباب رسیدیم
ته رو محکم گرفتم و پیاده شدم رفتم تو عمارت
یونگی هیونگ و جیمین
تو سالن اصلی نشسته بودن
یونگی:اوه پسر کجا بودی؟
جیمین:اره خیلی طولش دادی
کوک:نامجون هیونگ نمیذاشت ته رو بیارم به خاطر اون طول کشید ته رو میبرم اتاق
ته رو گذاشتم رو تخت مثل یه فرشته بود
یونگی:خب!؟
کوک:خب چی!؟
یونگی:چطور باهات رفتار کرد!؟
کوک:عالی بود وقتی منو دید پرید بغلم و گفت کوکی دلم برات تنگ شده
جیمین:اوه واقعا!؟ تو گفتی منم باور کردم
کوک:مثل سگ ازم ترسید بعد به دوستاش گفته بود که من مردم و نذاشت بهش دست بزنم
یونگی:این دقیقا چیزی بود که انتظار داشتم
کوک:باید . ....
؟؟:ارباب!؟
کوک:چی شده!؟
؟؟:ارباب جوان بیدار شدن و دارن گریه میکنن
سریع رفتیم پیش ته حتما خیلی ترسیده
رفتم تو اتاق
کوک:ته!؟
اومد سمتم و جلو پام زانو زد
ته:خواه..... هق خواهش میکنم...... هق بزار برم
کوک:بلند شو
ته:لطفا...... هق..
مجبور شدم از صدای الفاییم استفاده کنم
کوک:ته بلند شو
بلند شد
کوک:تو جای نمیری از این به بعد خونت اینجاست کنار جفتت یعنی من
ته:ن..... نه
کوک:چی!؟
ته:من....... من..... نمیخوام اینحا بمونم
کوک:ته کاری نکن اینحا زندانیت کنم مثل یه پسر خوب به حرفم گوش کن
ته:چرا...... چرا نمیذاری برم!؟
کوک:لازم نیست دلیل رو بهت بگم
🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜
سلام سلام من اومدم با پارت جدید
تاخیر زیاد بود چون امتحانا بودن
و یه مشکلی داشتم
ببخشید
امیدوارم خوشتون بیاد و ممنون 💜
أنت تقرأ
My Omega
أدب الهواةmy Omega Couple:kookv.namjin.yoonmin خلاصه: جانگ کوک الفای اصیل زاده که فردی بسیار سرد و خشن که از پدرش زیاد خوشش نمیاد مادرش رو وقتی 13 سالش بوده از دست داده و پدرش تصمیم میگیره دوباره ازدواج کنه تهیونگ امگایی که از یه خانواده تمام الفا سر در اورد...