part(5)

1.9K 239 10
                                    

Kook:
الان دو هفته از فراموشی ته گذشته بهتر شده ولی هنوز از نا میترسه مخصوصا از بابام نمیذاره مامان و بابا باهم تنها باشن جوری که انگار میخواد از مامان محافظت کنه حتی شبا هم مامان تا وقتی که ته خوابش ببره پیشش میمونه با بابام اصلا حرف نمیزنه بابام سعی میکنه صحبت با ته رو شروع کنه ولی ته با جواب های خیلی کوتاه جوابش رو میده اصلا دوست نداره بدون مامان پیش ما باشه پیش روانشناس بردیمش و دکتر گفتش که اون به ما هنوز اعتماد نداره باید باهاش خوب برخورد کنیم و بهش ثابت کنیم که نمیخوایم بهش اسیب بزنیم یا اذیتش کنیم باید بهمون اعتماد کنه تا باهامون راحت باشه مامان چند سری سعی کرد مارو باهاش تنها بزاره تا حرف بزنیم ولی ته نمیخواست یا گریه میکرد یا با مامان میرفت
مامان امروز بهم گفت که دوره هیت ته نزدیکه و باید تا اون موقع بهش نزدیک شم درسته قرص زده هیت هست ولی اونا به بدن ته اسیب میزنن من نمیخوام ته از اونا بخوره
تو فکر بودم که چجوری به ته نزدیک بشم که مامان صدام زد
م ت:کوک صبحانه حاضره میتونی بری ته رو بیدار کنی؟
کوک:اوهوم

رفتم سمت اتاق ته خواستم در بزنم که صدای گریه شنیدم ترسیدم و سریع در باز کردم دیدم ته زانوهاش رو بغل کرده داره گریه میکنه رفتم پیشش

کوک:ته چی شده!؟ خوبی!؟ جاییت درد میکنه؟

ته که انگار خیلی شوکه شده بود منو هول داد و من افتادم زمین

ته:چرا در نمیزنی کی بهت گفت بیای تو ها

ته خیلی عصبانی بود داشت داد میزد و همزمان گریه میکرد

Tea:

دو هفته گذشته اصلا بهشون اعتماد ندارم همش احساس میکنم میخوان به منو مامان اسیب بزنن
دیشب همش کابوس میدیدم
همه ی کابوسام راجب برادرم بود که داشت منو اذیت میکرد و چندتا ویزه عجیب دیگه مثل عروسی نامجون هیونگ و مامان زیاد واضح نبودن ولی به خاطر اون خوابا سرم خیلی درد میکنه

کوک:ببخشید ته نباید بدون اجازه میمونم تو اتاقت ولی وقتی صدای گریت رو شنیدم ترسیدم

ته:چرا باید گریه من برات مهم باشه!؟

کوک:ته تو جفت منی تو برام خیلی مهمی

ته:هق.... سرم..   درد هق.     میکنه

کوک:باشه باشه وایسا الان به مامان میگن برات دارو بیاره تو دراز بکش

ته:نرو

کوک:چی!؟

ته:میگم نرو پیشم بمون

Kook:

اون..... اون الان گفت پیشش بمونم
اولین بار بود که میخواست تنها پیشم بمونه

کوک:باشه

ته:بنظرت همه چی رو میتونم یه یاد بیارم!؟

کوک:معلومه البته اگه خودت بخوای

ته:دیشب خوابای عجیبی دیدم عروسی نامجون هیونگ و مامان و اذیت شدن توسط برادرم

کوک:ته تو داره یادت میاد

خیلی خوشحال بودم ته داشت به یاد میاورد

ته:اگه به یاد بیارم مامان خوشحال میشه!؟

کوک:اره ته خوشحال میشه مامان داره هر کاری میکنه که تو همه چی رو به یاد بیاری تا بتونیم زندگی خوبی داشته باشیم هم منو تو و هم مامان و بابا

ته:ولی من برای این خانواده نیستم هم مامانم مامان واقعیم نیست و هم بابای تو یا حتی خوده تو

کوک:ما یه خانواده ایم ته اونا مادر و پدرتن ته اونا تو رو خیلی دوست دارن

ته:ولی خانواده واقعیم منو ول کرد وقتی خانواده واقعیم منو دوست ندارن شنا چجوری میخواین منو دوست داشته باشین؟

کوک:ته اونا هم اشتباه کردن که تور دوست نداشتن ولی بدون که ما تورو خیلی دوست داریم تو خانواده مایی

ته:داداشم منو میزد اذیتم میکرد حتی وقتی که خانواده ام منو ول کرد اون هنوز منو اذیت میکرد و میزد تو مدرسه و... 

کوک:اون دیگه نمیتونه اذیتت کنه چون تو الان دیگه پیش مایی من جفتتم میتونم ازت مراقبت کنم ته چرا مارو به عنوان خانواده قبول نمیکنی!؟ ما داریم هر کاری میکنیم که بفهمی ما چقدر دوستت داریم و برامون مهمی ولی تو همش از ما دوری میکنی

ته:من فکر میکنم شما میخواین منو مامانم رو اذیت کنین

کوک:ته چرا باید اذیتتون کنیم اگه میخواستیم اذیتتون کنیم تا الان میکردیم نه اینکه مراقبتون باشیم شما برای ما خیلی مهمین منو بابام الان به جز شما دوتا کسی رو نداریم

ته:ببخشید

کوک:چرا ته!؟چرا معذرت خواهی میکنی!؟

ته:چون راجبتون بد فکر کردم بدون اینکه بشناسمتون راجبتون قضاوت کردم

کوک:نه ته اشکال نداره مهم اینه که الان میتونیم باهم مثل یه خانواده باشیم مگه نه!؟

ته:اوهوم

کوک:خب بیا بریم صبحانه بخوریم مامان و بابا منتظرن

اون بالاخره قبول کرد اون مارو قبول کرد مطمعنم مامان و بابا خیلی خوشحال میشن
و اینکه اولین باره ته راجب خودش و احساساتش باهام حرف میزنه فک کنم خوب داریم پیش میریم
و اینکه من ...  فک کنم .......
ته رو........
دوست دارم!!!!!!!؟؟؟؟؟



🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
بابت تاخیر واقعا معذرت می خواهم اصلاً نمی دونستم انقدر ممکن تاخیر داشته باشم و اینکه امیدوارم از پارت جدید لذت ببرین و مراقب خودتون باشین ممنون💜💜💜

My OmegaWhere stories live. Discover now