اونا حدود دو ماه بود رفته بودن به امریکا برای تعطیلات
ما هر روز باهاشون تماس میگرفتیم
تنها کاری که تونستم اون موقع انجام بدم گریه کردن اونا برای من و کوک خیلی مهم بودن ولی الان......
کوک هم گریه میکرد
یه هفته از اون اتفاق میگذره
هیچ کاری نکردیم من فقط گریه میکردم و کوک هم چند روز بود صبحا میرفت و شبا دیر وقت میاد
نمیدونم داره چی کار میکنه
و ازش هم نمیپرسم چون حال کوک هم زیاد خوب نیست
امروز کوک قبل رفتنش خیلی عجیب صحبت میکرد
فلش بک:
کوک:ته بیدار شو
ته:همممم
کوک:ته!؟
ته:بله کوک؟
کوک:میدونی که عاشقتم مگه نه!؟
ته:معلومه که میدونم منم عاشقتم کوک
کوک:هر اتفاقی هم افتاد بدون عاشقتم و هیچ وقت بهت خیانت نمیکنم
ته:کوک حالت خوبه؟
کوک:اره بیب من خوبم میام پیشت منتظرم باش
«پایان فلش بک »
Kook:
بعد از اون خبر خودم رو جمع و جور کردن و شروع کردم به تحقیق کردن راجبش
با کمک جیمین و یونگی هیونگ تونستم یه چیزایی پیدا کنم
انگار بابام به یه باند بدهکار بوده تو امریکا و اوناهم چون بابام نتونسته پول رو برگردونه کشتنشون
باید برم امریکا ولی ته چی؟
نمیتونم اون با خودم ببرم اون ضعیفه ممکن اسیب ببینه
میتونم برم بعد از اینکه کارام اوکی شد بیام پیش ته
ولی اون خیلی بعد من وابستست ولی اشکال نداره من باید انتقام بابام رو بگیرم
جیمین و یونگی بلیط هارو گرفتن
امشب قراره برم نتونستم خوب با ته خدافظی کنم
دو سال بعد:
دوسال شده که خبری از ته ندارم
خیلی خلاصه این دوسال رو بگم میشه
دلتنگی برای ته
دلتنگی برای تهالبته من بعد از اینکه اومدم امریکا فهمیدم بابام رو باند black eye کشته
پس به عنوان بادیگارد وارد اون باند شدم
و بعد از دوماه مورد اعتماد رییس باند قرار گرفتم
با کمک یونگی و جیمین تهدیدش کردیم و مجبورش کردیم یه وصیت نامه بنویسه و بگه که بعد از مرگش من رییس باند میشم
YOU ARE READING
My Omega
Fanfictionmy Omega Couple:kookv.namjin.yoonmin خلاصه: جانگ کوک الفای اصیل زاده که فردی بسیار سرد و خشن که از پدرش زیاد خوشش نمیاد مادرش رو وقتی 13 سالش بوده از دست داده و پدرش تصمیم میگیره دوباره ازدواج کنه تهیونگ امگایی که از یه خانواده تمام الفا سر در اورد...