ته:می..... میشه با نامجون هیونگ.... صحبت کنم!؟
کوک:ته بیب چرا از من میترسی!؟ مگه تو من دوست نداری!؟
ته:من..... من به خاطر...... تو...... دیوونه شدم...... هق... به خاطر تو...... مجبورم هر روز دارو بخورم...... به خاطر تو..... همیشه بهم حمله عصبی دست میده....... به خاطر..... هق ..... تو چندبار خودکشی کردم...... هق همش به خاطر تو..... و.... ولی تو چی..... تو منو...... ول کردی...... بهم زنگ نزدی..... تو..... چرا!؟..... چرا بهم هیچی نگفتی!؟ مگه قول نداده..... بودی هق..... که همیشه ...... هق پیشم میمونی
اون...
اون خودکشی کرده بودکوک:ته بیب ببین من الان اومدم الان اینجام پیش تو
ته:بزار..... با نامجون هیونگ.... حرف بزنم
شماره نامجون هیونگ گرفتم و دادم به ته و به ته گفتم بزاره رو اسپیکر
(نام:الو!؟
ته:هیونگ
نام:ته!؟ حالت خوبه!؟ کجایی!؟ اون که اذیتت نکرده!؟ دارو هات خوردی!؟
ته:هیونگ من خوبم دارو هام.... چیزه.... اونا پیشم نیستن
نام:یعنی چی!؟ مگه با خودت نبردی شون دانشگاه
ته:من... چیزه اونا... خب بدمزه ان
نام:ته چند روزه دارو نمیخوری!؟ مگه دکتر نگفت اگه اونارو نخوری بد میشه
ته:هیونگ دو.... دو روزه
نام:الان حالت خوبه!؟
ته:هیونگ میشه با جینا صحبت کنم!؟
نام:اول جواب سوال من
ته:استرس دارم و حالت تهوع
نام:ته به اون عوضی بگو ادرس خونش رو بهم بده تا داروهاتو رو بیارم
ته:هیونگ جینا!؟
نام:باشه بابا
جینا:دادا
ته:جینا ببخشید دادا امروز نتونست بیاد باهات بازی کنه
جینا:دادا بادی نه
ته:اره جینا دادا بازی نکرد
جینا:دادا دالو
ته:هه جینا داروی من تویی کاش الان پیشت بودم بغلت میکردم
جینا:ببل دادا دالو نه
ته:جینا من باید قطع کنم دادا دوست داره
جینا:دینا دادا دود داله
ته:منم بای بای
جینا:با با )
گوشی قطع کرد و داد بهم
کوک:جینا کیه!؟
ته:بچه..... نامجون هیونگ و جین هیونگ
کوک:ته میخوام غذا سفارش بدم چی دوست داری!؟
ته بهم هیچ جوابی نداد و داشت پوست لبش رو میکند دستش رو گرفتم تا دیگه اون کار ادامه نده
کوک:ته نکنشون
بازم بهم جوابی نداد و بی صدا شروع کرد به اشک ریختن
کوک:ته باهام حرف بزن
و بازم بدون جواب موند حرفم خیلی عصبی شدم رفتم و از یقه لباسش گرفتم و بلندش کردم
کوک:جوابم رو بده فهمیدی با کلمات باهام حرف بزن
جیمین:کوک ولش کن الان از گریه و ترس بیهوش میشه
یونگی هیونگ و جیمین از ته جدام کردن
کوک:تا وقتی یاد بگیری جوابم رو بدی خبری از غذا و اب نیست فهمیدی!؟
Tea:
واقعا که بعد از دوسال برگشته و انتظار داره مثل قبل باهاش رفتار کنم
حاضرم از گشنگی بمیرم ولی با تو حرف نزنم
وای حالم خیلی بده حالت تهوع دارم چندتا صدا تو سرم داره پخش میشه
ولی باید تحمل کنم
دو روز بعد:
الان دو روز گذشته نه غذا خوردم نه اب و هیچکس هم نیومده تو اتاق حالم خیلی خیلی بده احساس میکنم دارم میمیرم
رفتم به در زدم
ته:کسی هست!؟ هی صدامو میشنوید
؟؟:متاسفم ارباب جوان ارباب گفته نباید درو براتون باز کنم
ته:من حالم بده نیاز به دارو هام دارم
؟؟:متاسفم من نمیتونم کاری کنم
ته:میگم حالم بده
دیدم دیگه جوابم رو نداد
ته:کوک....... کوک
داد میزدم ولی باز جوابی نگرفتم
ته:جانگ کوک........ کوک
کوک:چیه!؟
ته:کوک من..... من دارو میخوام
کوک:اوه بالاخره صدات رو شنیدم بیب یادگرفتی حرف بزنی!؟
ته:اره..... اره فقط دارم هام بهم بده زود لطفا
کوک:دارو هات اینجا نیستن باید زنگ بزنم نامجون هیونگ بیاره برات
ته:لطفا زودباش دیگه نمیتونم تحمل کنم
🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈
سلام سلام
بعد از چندین روز بالاخره اپ کردم
ببخشید درسام و کلاسام خیلی زیاده و وقت ندارم اصلا
امیدوارم خوشتون بیاد
ممنون 💜
ESTÁS LEYENDO
My Omega
Fanficmy Omega Couple:kookv.namjin.yoonmin خلاصه: جانگ کوک الفای اصیل زاده که فردی بسیار سرد و خشن که از پدرش زیاد خوشش نمیاد مادرش رو وقتی 13 سالش بوده از دست داده و پدرش تصمیم میگیره دوباره ازدواج کنه تهیونگ امگایی که از یه خانواده تمام الفا سر در اورد...