Kook:
وقتی ته غش کرد بردیمش تو اتاق تا دکتر بیاد مامانش همش گریه میکنه همه خیلی نگرانن حتی من درسته ازش خوشم نمیاد ولی گرگم اون رو دوست داره اون جفتمه درسته اذیت کردنش رو دوست دارم ولی نمیخوام اسیب ببینه
دکتر حدود نیم ساعت بود که تو اتاق بود بالاخره اومد بیرون
م ت: اقای دکتر پسرم.... هق پسرم حالش خوبه؟
دکتر: باید با همتون حرف بزنم یه اتفاقی برای اقای ته افتاده
همه رفتیم تو حال که حرف دکتر رو بشنویم
دکتر: میدونم خیلی شکه میشید ولی متاسفانه اقای ته ...
م ت: ته چی!؟ ته چش شده؟
نامجون: ابجی اروم باش بزار دکتر حرف بزنه اقای دکتر بفرمایید
دکتر: بله ممنون اقای ته حافظه شون رو از دست دادن البته از 15 سالگی به بعد رو و ممکن رفتار هاش مثل یه بچه 15 ساله بشه باید خیلی مراقبش باشید نباید بهش شک وارد شه استرس براش خیلی بده نباید احساس ناراحتی کنه ممکن به مرور زمان حافظه اش برگرده و ممکن که برنگرده بستگی به خوده اقای ته دارهبا شنیدن حرف دکتر احساس سنگینی رو قلبم احساس کردم اگه من اون شب ولش نمیکردم اینجوری نمیشد اگه من... من باید مراقبش باشم ته خوشگله مهربونه و خب راستش تازگیا احساس میکنم که ازش خوشم اومده چرا نمیخوام اون جفتم باشه اون امگای خیلی خوبیه من اون میخوام میخوام امگای من بشه فقط مال من باشه
دوروز بعد:
دوروز گذشته بود و ته هنوز بهوش نیومده بود خیلی نگرانش بودم تو این دوروز خیلی فک کردم من تصمیم گرفتم مراقبش باشم باهاش خوب رفتار کنم میخوام دوستش داشته باشم میخوام علامت مارک من رو گردنش باشه
تازگیا اینم متوجه شدم که مینی زنه بدی نیست اون حتی از مادر خودم هم مهربون تر و مراقب تره پدرم باهاش خوشبخت تره من الان اون قبول کردم به عنوان مادرم ولی روم نمیشه بهش بگم مامان
م ت: جانگ کوک ببخشید میتونی غذای ته رو براش ببری و بهش بدی امروز باید برم پیش نامجون و جین اگه نمیتونی میتونم بگم جیمین بیاد
کوک: نه میبرم اون جفتمه درسته باید مراقبش باشم
م ت: ولی تو... تو گفته بودی که اون نمیخوای
کوک: نظرم عوض شده من اون میخوام میخوام مراقبش باشم و دوسش داشته باشم
م ت: اوه واقا ممنونم ممنون میدونی خیلی نگران تو و ته بودم چون هردوتون اسیب میدید خوشحالم که نظرتو عوض کردی پسرم
کوک: پسرم!؟
م ت: معذرت میخوام ببخشید نباید اون کلمه رو میگفتم دیگه نمیگمواقعا اینکه بهم گفت پسرم حس خیلی خوبی بهم میداد یاد زمانایی که مادرم بهم میگفت پسرم افتادم
کوک: نه مشکلی نداره از این کلمه خوشم اومد میشه منم تورو ما.... مامان صدا کنم!؟ البته اگه نخوای هم حق داری من همش تورو اذیت میکردم
م ت: نه نه لطفا منو مامان صدا کن خیلی دوست دارم یه پسر دیگه به غیر از ته داشته باشم من میتونم مامان خوبی برات باشم قول میدم
بعد داشتم میرفتم که گفتم
کوک: میدونم
و بعد بهش لبخند زدن و اونم بهم لبخند زد
الان زندگیم داشت تغییر میکرد تو این مدت که ته گم شده بود و بیهوش بود من الکل نخوردم مست نشدم با کسی نخوابیدم دعوا نکردم فقط سیگار میکشم که اونم ترک میکنم الان از زندگیم راضی بودم حس خوبی دارم که دیگه این کارا رو انجام نمیدم
رفتم تو اتاق ته اون مثل یه فرشته خوابیده بود داشتم غذاش رو رو میز میذاشتم که صدایی اومد برگشتم سمت ته اون... اون چشماش رو باز کرده بود با عجله رفتم پیشش
کوک: ته... ته خوبی؟
ته: تو... تو کی هستی؟ مامانم... من مامانم رو میخوامو بعد ته زد زیر گریه اون درست مثل بچه ها بود
کوک: باشه باشه ته اروم باش الان میگم مامانت بیادرفتم و مینی نه یعنی مامانم رو صدا زدم
کوک: مامان... مامان
م ت: بله کوک چیزی شده؟ برای ته اتفاقی افتاده؟
کوک: اون بهوش اومد اون تورو میخواد
م ت: چی!؟ واقعا!؟
کوک: اوهوم
بعد باهم رفتیم اتاق ته
م ت: ته ته ی من
ته با صدای مامان سمتش برگشت
ته: مامان ما کجاییم؟ این اقاعه کیه؟
م ت: ته اروم باش عزیزم ببین باید باهم حرف بزنیم ولی باید صبر کنی تا جئون بیاد باشه
ته: جئون!؟ اون کیه!؟ مامان قضیه چیه!؟
کوک: مامان میخوای به بابا زنگ بزنم زودتر بیاد؟
ته: اون مامان تو نیست مامان منه مامان اون چرا تورو مامان صدا میکنه تو مامان منی
م ت: ته ببین من مامان هردو تونم بزار جئون بیاد
حدود دو ساعت گذشته بود ته خوابیده بود تا بابا بیاد اومد بابام
ته هم بیدار شد هممون تو حال نشسته بودیم تا به ته قضیه رو توضیح بدیم
ته: خب میتونید شروع کنید مامان ما چرا اینجاییم چرا خونه نیستیم؟
م ت: ببین ته ما از این به بعد اینجا زندگی میکنیم
ته: چرا!؟
م ت: ته تو بوی خاصی احساس نمیکنی!؟
ته: چرا بوی قهوه میاد ولی خیلی بوش خوبه خیلی دوسش دارم
م ت: ته تو جفتت جانگ کوکه و اینکه اون برادر ناتنیت هست یعنی من با اقای جئون ازدواج کردم ته میدونم خیلی یهویی ولی هم من زندگیم خوبه هم جئون و جانگ کوک خیلی زندگیشون با ما خوب شده ته اونا تورو خیلی دوست دارن
ته: نه
م ت: چی؟
ته:من نمیخوام اینجا بمونم بریم خونه ی خودمون من جفت نمیخوام میخوام برم خونه الان حتما نامجون هیونگ تو خونه منتظره من نمیخوام این اقا شوهرت باشه
م ت: ته ببین اونا قرار نیست بهمون اسیب بزنن اونا مراقب ماعن ما دیگه خونه ی دیگه ای نداریم خونمون اینجاست و نامجون هم ازدواج کرده
ته: وایسا تا دیروز که هیچی اینجوری نبود من دیروز رفتم مدرسه و تو و نامجون هیونگ اومدین دنبالم شامم مرغ خوردیم و بعد من خوابیدم یعنی تو چند ساعت این اتفاقا افتاده
م ت: ته تو.... چیزه ام..... تو... الان 20 سالته
ته: چی میگی مامان!؟ من میخوام برم خونه
م ت: ته اینجا خونه ی ماعه فهمیدی!؟مامان با داد این حرف رو به ته زد که یهو ته زد زیر گریه
ته: تو.... مامان.... تو چرا..... هق سرم..... هق داد میزنی..... هق من.... من... میخوام برم خونه......
م ت: ته لطفا گریه نکن ببخشید دیگه سرت داد نمیزنم باشه
ته: میخوام..... برم اتاقم..... دیگه نمیخوام باهات حرف بزنم..... هق باهات.... قهرم... هق اصلادرست مثل یه بچه با مامان قهر کرد
کوک: بیا ته من اتاقت رو نشون میدم
ته مثل یه بچه اردک که پشت مامانش راه میره پشتم داشت راه میومد
وقتی رسیدیم اتاق منم رفتم تو تا باهاش حرف بزنم
ته یه پسر ریز جسه مثل بچه ها و الان با این رفتار هاش پرست شبیه بچه ها شده
کوک: ته میشه باهم حرف بزنیم
ته: باشه
کوک: ته چرا تو نمیخوای من جفتت باشم!؟
ته: چون..... چون من هنوز بچه ام مامان بهم گفته فعلا نباید این کارا رو بکنم
کوک: پس این یعنی ازم بدت نمیاد!؟
ته:نه..... ام اصلا.... تو.... تو خیلی خوشتیپی و جذاب..... من..... من خوشحالم که تو جفتمیایین رو گفت و سرش رو انداخت پایین خجالت کشیده بود و لپاش گل انداخته بود خیلی بامزه شده بود اون خوشحاله که من جفتشم وای خدا این خیلی خوبه
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه
لطفا نظرتون رو باهام در اشتراک بزارید
ممنون

BINABASA MO ANG
My Omega
Fanfictionmy Omega Couple:kookv.namjin.yoonmin خلاصه: جانگ کوک الفای اصیل زاده که فردی بسیار سرد و خشن که از پدرش زیاد خوشش نمیاد مادرش رو وقتی 13 سالش بوده از دست داده و پدرش تصمیم میگیره دوباره ازدواج کنه تهیونگ امگایی که از یه خانواده تمام الفا سر در اورد...