Kook:
قلبم شکست ته گفت منو نمیشناسه
کوک:ته تو منو نمیشناسی!؟ پس اون مارک رو گردنت برای کیه!؟
پسری که کنار ته بود ازش پرسید
سوهو:ته اون جفتته!؟ ولی تو که گفتی اون مرده
ته به اونا گفته بود من مردم!؟
یعنی انقدر از من متنفر شده بود که نمیخواست به کسی بگه که جفتش زندست
کوک:ته بهم نگاه کن
اون خیلی ضعیف تر از قبل شده بود لاغر شده بود و اصلا نمیخواست بهم نگاه کنه
ته:من..... باید برم
داشت میرفت که از دستش گرفتم برش گردوندم اون....
خیلی زیبا بودکوک:ته بهت گفتم به من نگاه کن فک کنم باید فهمیده باشی
خیلی عصبانی بودم ته منو نادیده میگرفت
تو نگاه ته ترس رو میدیم اون از من میترسید
Tea:
وقتی بهش نگاه کردم ترسیدم
اون خیلی تغییر کرده بود
گنده تر شده بود
تیپش تغییر کرده بود
اون کوکی که من میشناختم نبود
ته:ولم کن
کوک:ته باید حرف بزنیم یا خودت میای یا به زور میبرمت
ته:گفتم ولم کن
داشت گریم میگرفت
کوک:ته میای فهمیدی
ته:ولم...... هق..... ولم کن....... هق
کوک:ته بیب گریه نکن من باهات کاری ندارم
سهون:ولش کن نمیخواد باهات حرف بزنه بفهم دیگه
کوک:تو دخالت نکن
سهون:تو داری میترسونیش داره اذیت میشه مگه نمیگی جفتته پس اذیتش نکن
کوک:تو ساکت شو خودم میدونم چطور با جفتم رفتار کنم
نام:کوک!؟
وای خدایا شکرت نامجون هیونگ اومد
Namjoon:
سریع رفتم سمتش و ته رو از کوک جدا کردم
نام:ته بیا بریم
کوک:هیونگ!؟
بدون توجه به کوک داشتم میرفتم سمت ماشین که چند نفر جلوم رو گرفتن
نام:ببخشید ما عجله داریم میشه برید کنار؟
؟؟:متاسفم ارباب گفتن که نزاریم برین
نام:ارباب!؟
کوک:منظورش منم
نام:کوک بسته چرا مثل دوسال که گذشته ته رو ول نمیکنی راحتش بزار
کوک:چون ته مال منه
نام:ته مال هیچکس نیست پس خفه شو
کوک:هیونگ بهتره مراقب حرف زدنت باشی چون من کوک دوسال پیش نیستم که راحت به حرفت گوش کنه
نام:معلومه که نیستی کوک دوسال پیش هم برای منو جین و هم برای ته مرد حالا هم به افرادت بگو برن کنار
کوک:ته رو بده بعد من میزارم بری
نام:کوک حرف بیخود نزن تو اگه ته رو دوست داشتی دوسال از ته بیخبر نمی موندی الانم که معلومه وضعت خوب بوده اگه میخواستیش میومدی دنبالش
کوک:هیونگ تو هیچی نمیدونی
ته:هیونگ نزار منو ببره
نام:ته هیچی نمیشه باشه
کوک:ته بیا پیش من بیب همه چی رو بهت توضیح میدم باشه
به ته نگاه کردم حالش خوب نبود تند تند نفس میکشید
دستام رو دو طرف صورتش قرار دادم و سعی کردم ارومش کنم
نام:ته منو نگاه کن
بهم نگاه کرد با اون چشمای قشنگش که الان فقط اشک بود
نام:ته الان میریم خونه باشه جین برات غذای مورد علاقت رو درست کرده عزیزم تازه بعدش هم میریم شهر بازی
سعی کردم با این حرفا از ترسش کم کنم ولی
کوک:ته با تو هیچ جا نمیاد هیونگ
نام:ته به حرفش گوش نکن باشه
برگشتم سمت کوک
نام:کوک خواهش میکنم ته اصلا امادگی این دیدار رو نداره ته الان حالش خوب نیست بزار ببرمش خونه
کوک:متاسفم هیونگ
بعد افراد کوک اومدن به زور ته رو از من گرفتن
ته:هیونگ ...... هق هیونگ....... نزار....... هق منو ببرن...... هیونگ
نام:ته...... کوک بزار بره خواهش میکنم
کوک بدون اینکه چیزی بگه رفت سوار ماشین شد و ته هم گذاشتن تو همون ماشین
تلاش میکردم که ته رو نبرن ولی اونا زیاد بودن
💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜🌈💜
سلام سلام من اومدم
امیدوارم خوشتون بیاد و ممنون 💜
و اینکه میخواستم بگم ممکنه فاصله بین اپ یذره بیشتر بشه فقط برای دو هفته چون امتحانام شروع شده و به خاطر همین باید درس بخونم ولی تمام سعیم رو میکنم که زودتر اپ کنم و بازم ممنون 💜💜💜
YOU ARE READING
My Omega
Fanfictionmy Omega Couple:kookv.namjin.yoonmin خلاصه: جانگ کوک الفای اصیل زاده که فردی بسیار سرد و خشن که از پدرش زیاد خوشش نمیاد مادرش رو وقتی 13 سالش بوده از دست داده و پدرش تصمیم میگیره دوباره ازدواج کنه تهیونگ امگایی که از یه خانواده تمام الفا سر در اورد...