بعد یه ساعت مشغله فکری میتونست راحت سرش رو روی بالشت بزاره و به هیچی فکر نکنه ولی انگار اون شب بیشتر از شب های دیگه فکراش به ذهنش هجوم میاوردن. وقتی که یاد حرفای چانیول میوفتاد خودشم حس میکرد چقدر باعث تاسفه که اون اینجور آدمیه. تا به حال سعی کرده بود برای خودش تاسف نخوره ولی حالا...حس میکرد ترحم برانگیز تر از هر موقع دیگه ای شده.
من واقعا چیزی هستم که خودم فکر میکنم یا چیزی که چانیول باور داره؟
خودش هم نمیدونست توی اون موقعیت باید چه کاری انجام بده. به حرف عقلش جلو بره یا حس قلبش رو دنبال کنه؟ واقعا گیج شده بود. گوشی توی جیبش که زنگ خورد نفس عمیقی کشید. اقلا اینو میدونست که چانیول نیست. گوشی رو از توی جیبش بیرون اورد و به صفحه اش نگاه کرد. چانیول نبود. جواب داد.
-"نصفه شبی هم نمیزاری بخوابم؟"
صدای حرصی کیونگسو از پشت تلفن باعث شد تک خندی بکنه.
-"تو یه احمقی، احمق."
-"باشه من احمق. بعدا با هم حرف میزنیم."
بدون اینکه اجازه دیگه ای برای حرف زدن به کیونگسو بده، گوشی رو قطع کرد و روی میز کنارش پرت کرد. به شدت احساس تشنگی میکرد. از جاش بلند شد و خیلی آروم بدون اینکه پدرش چیزی بفهمه از پله های سالن پایین رفت. به آشپزخونه که رسید سرکی به یخچال کشید تا آب بخوره ولی با شنیدن صدای آشنایی آب توی گلوش پرید.
-"خب خب، میبینم که خیلی حالت خوبه! من یادمه تو معده درد داشتی."
بکهیون که حالا سرفه هاش قطع شده بود آب رو توی یخچال برگردوند.
-"کی اومدی بیرون؟ اصلا چطوری ولت کردن؟ این کشور قانون نداره؟"
رشن نزدیک تر اومد و به اوپن تکیه داد.
-"من از قانون بالاترم بکهیون. تو باید اینو بدونی."
بکهیون اخمی کرد و از کنار رشن گذشت تا بیرون بره ولی دستش کشیده شد.
-"من هنوز کارم باهات تموم نشده. تو مال منی و مال من میمونی و به اون دکتر هم بگو که اگه یه قدم دیگه به تو نزدیک بشه، خودم...خودم قلم پاهاش رو میشکونم. فهمیدی یا نه؟"
بکهیون ابرویی بالا انداخت و دستش رو از دست رشن بیرون کشید.
-"تو هیچ کاری نمیتونی با اون بکنی."
-"اینو زمان مشخص میکنه بکهیون! کافیه ببینم که به تو نزدیک شده اونوقته که باید بشینی اینجا زار بزنی که بهش کاری نداشته باشم. من بهت قول میدم همچین روزی میرسه و من خیلی منتظرم که گریه کردن تو رو برای اون دکتر پاپتی ببینم."
بکهیون برای یه لحظه مکث کرد و با ترس به رشن نگاه کرد. رشن با دیدن نگاه ترسیده بکهیون لبخندی زد و گفت:
-"چیشد پس؟ جسارتت کجا رفت؟ این واکنش هات باعث میشه من بشتر حریص بشم. یعنی انقدر نگرانشی؟"
بکهیون دوباره به حالت قبل برگشت و پوزخندی به لب اورد.
-"اون دکتر اندازه جرز لای دیوارم برای من ارزش نداره، سعی نکن با استفاده از اون منو تسلیم خودت کنی چون من هیچوقت خودمو به تو نمیبخشم."
بکهیون به دنبال حرفش از پله ها بالا رفت و زمزمه ی رشن رو نشنید.
-"خواهیم دید کی تسلیمه کی میشه."
***
امروز و امشب خیلی سخت براش تموم شده بود. هم برای اینکه اون اتفاق برای بکهیون و چانیول افتاد، هم برای اینکه نمیدونست باید چه تصمیمی برای جونگین و دلش بگیره. اون یه بار به حرف دلش گوش کرد و به بدترین شکل تاوان داد. نمیخواست همچین اتفاقی دوباره براش اتفاق بیوفته. از جونگین مطمئن بود ولی از خودش نمیتونست مطمئن باشه. اون خیلی سختی ها کشیده بود. اونم فقط برای اینکه عاشق شده بود. جرمش فقط عاشقی بود ولی مجازاتش سخت تر از اون چیزی بود که کیونگسو تصورش رو میکرد.
YOU ARE READING
▪︎پسر دیوانه; 𝐂𝐫𝐚𝐳𝐲 𝐁𝐨𝐲▪︎
Actionکاپلها: چانبک/بکیول، کایسو ژانر: اکشن، هیجان انگیز، رومنس خلاصه: یه روزای سگی توی زندگیش وجود داشتن که بکهیون به شدت ازشون متنفر بود. جوری که همه چی بهش فشار میاورد و اون داشت زیرش له میشد، باعث میشد به هر کی که میرسه دستش به سمت یقه اش بره. مثل آد...