بعد از ویزیت هری یه نوبت دیگه گرفت تا بعدا بازم بیان و سوکی یه چک اپ داشته باشه، هری با توضیحاتشون کاملا متوجه شد که باید چکار کنه و بهش چند جزوه دادن تا بدونه وقتی سوکی امادهی زامیان بود باید چه رفتاری داشته باشه کنه و چطوری کمکش کنه.
اون داشت سعی میکرد خودشو اماده کنه که ازشون بپرسه ایا میتونه برای سرپرستی_
اما نه، اون باید بچه گربه هارو نگه داره، اگه اینکارو نکنه حداقل باید شروع به گشتن و پیدا کردن یه خونه برای اونا بکنه، احتمالا بچه گربه ای که هشت هفتهش شده باشه، بعدش میتونه مادرشو ترک کنه، اما از طرفی میترسید که توی همون هشت هفته بهشون وابسته بشه.هری تقریبا ساعت هشت شب به خونه رسید و سوکی رو داخل برد، به سوکی غذا داد و بعد بیرون رفت تا به گلهاش اب بده، اما یکدفعه قیافشو تو هم کرد وقتی لویی رو دید که دم در داره با یه پسر با یه عالمه تتو و موهای تیره حرف میزنه، اون واقعا جذاب بود و باعث شد هری اه سنگینی بکشه.
صبر کن، نکنه اون دوست پسرشه؟
هری با فکر خودش اخمی کردف نمیدونست چرا اما تصور همچین چیزی باعث میشد عصبی بشه.اصلا متوجه نبود چقدر اونجا ایستاده و بهشون خیره شده، اما وقتی لویی یهو برگشت و باهاش چشم توچشم شد سرخ شد، اون داشت ابجو میخورد و با دیدن هری بلند زیر خنده زد "اوه سلام هری! یکم ابجو میخوای؟"
هری به شکل مسخره ای یهو نادیدهش گرفت، جوری که انگار اصلا ندیدش و سریع سعی کرد برگرده داخل خونهش، اما قسمت دست و پا چلفتی وجودش با این به سرعت به خونه رفتنتش اصلا کنار نیومد.
پس البته، پاش لیز خورد و با صورت افتاد توی حیاط، هری بلند ناله کرد و لپ هاش قرمز شدن، شنید که لویی و دوستش مثل احمقا خندیدن، سرش رو بالا گرفت، فقط برای اینکه زیر چشمی اونور حصار رو نگاه کنه و اون قیافه.های سرگرم شده رو ببینه.
سرش رو پایین انداخت و به زانوی خونیش نگاه کرد و لویی با اخمی که از سر تعجب بود پرسید :
"یه چسب زخم دیگه لازم داری لاو؟"
"خفه شو."
هری به تندی گفت، روی دو پاش پرید و ایستاد.
لویی بخاطر لحن تندش سوپرایز شد، انتظار نداشت اینطوری جوابشو بده."واو، اروم باش، فقط داشتم باهات شوخی میکردم."
"نه، من الان واقعا ازت عصبانیم."
هری به طرف حصار و نزدیک اونا رفت، انگشتو سمت لویی گرفت و ادامه داد :
"تو و اون گربهی فاکی احمقت دارید زندگیمو خراب میکنید، پس بکش عقب و دست از سرم بردار، فهمیدی؟"
صورت لویی توی یک لحظه از حالت شوک به عصبانیت در اومد.
"اوی، انگشت فاکیتو از روی بکش اونور! و سر من داد نزن.
چرا هیچوقت دست از این اخلاق گهت برنمیداری؟
من هیچ کار اشتباهی نکردم، اونی که داشت از اونور حصار داشت دیدم میزد تو بودی."
YOU ARE READING
ROMEO | L.S
Fanfiction🐈⬛ COMPLETED هری یه پسر شیرینه و شهر جدیدی که بهش نقل مکان میکنه باعث میشه گربهی عزیزش حامله بشه، چند تا کینک مخفی داره، از همسایه بی ادبش منتفره و روحیهی کله شقش اونو به سمت کلی دراما میکشونه. 🐈⬛ SMUT, LOUIS TOP 🐈⬛ PERSIAN TRANSLATION