تبدیل شدن از دوتا دشمن، به دوتا دوست پسر عاشق، سختتر از اون چیزی بود که هری فکر میکرد.
اما حداقل اون شب رابطشون خوب شروع شده بود، اما صبح روز بعدش وقتی هری لویی رو دید اولین ایدهش این بود که داد بزنه 'صبح بخیر دیکهد' ولی خب؛ چندان خوب به نظر نمیرسید.
حالا دیگه باید جلوی میلش برای توهین کردن به دوست پسرشو میگرفت، بعضیها بهش میگن هدفهای یک رابطه، ولی هری ترجیح میداد بهشون بگه نبایدهای یک رابطه.*
*یعنی توهین کردن به پارتنرشو میذاره تو لیست کارایی که نباید انجام بشه.*
چیز دیگهای که اون روز صبح متوجهش شد، لویی بود که داشت سطل اشغالی رو به سمت خیابون اصلی میبرد (یا حداقل تلاش میکرد که ببرش.)
متوجه شد که اون سطل اشغال لویی نبود، اون مال خودش بود.
لویی تقریبا پشت سطل اشغال گم شده بود و اروم به سمت خیابون میرفت، ابروهای هری با تعجب بالا رفتن وقتی نزدیک بود لویی کل سطل اشغالو زمین بندازه.
هری یه لبخند احمقانه روی صورتش شکل گرفت و بعد چشمهاشو چرخوند.
"لویی، داری چکار میکنی؟"
داد زد و لباس بلند و گشادشو محکم دور خودش پیچید.لویی نگاهشو بالا اورد و لبخند درخشانی به هری زد.
"صبح بخیر بیبی."
اسم مستعارش هری رو شوکه کرد، سعی کرد گونههای سرخ شدشو قایم کنه و همزمان جوابشو داد :
"بهم گفتی بیبی؟"
"اره، کیوت نیست؟"
لویی موهای خودشو بهم ریخت و با افتخار دستشو روی سطل اشغال گذاشت.
"به نظر من که هست، بهتم میاد."
"عادت کرده بودم بهم بگی بِچ."
هری اعتراف کرد و باعث شد لویی بلند زیر خنده بزنه، لویی دستشو گرفت و بازشو دور پسر انداخت، گونشو بوسید.
"خب، چطوره بیبی بچ صدات کنم؟ اینجوری دوستش داری؟"
"اونجوری صدام کن تا با مشت بیام تو صورتت."
با دندون قروچه گفت ولی البته که فقط یه تهدید تو خالی بود.لویی یه نگاهی بهش انداخت و بعد پوزخند زد.
"اویی، ساکت شو هرولد، تو به یه مگسم نمیتونی اسیب بزنی."
"چرا میتونم."
"نمیتونی عاح"
"عاح؟ هاههههح."
هری دست به سینه ایستاد و چونهشو با افتخار بالا داد، مصمم بود که اینو به لویی ثابت کنه، اما بعدش لویی با اخم جدی شروع به حرف زدن کرد:
YOU ARE READING
ROMEO | L.S
Fanfiction🐈⬛ COMPLETED هری یه پسر شیرینه و شهر جدیدی که بهش نقل مکان میکنه باعث میشه گربهی عزیزش حامله بشه، چند تا کینک مخفی داره، از همسایه بی ادبش منتفره و روحیهی کله شقش اونو به سمت کلی دراما میکشونه. 🐈⬛ SMUT, LOUIS TOP 🐈⬛ PERSIAN TRANSLATION