° 12 °

2.1K 335 822
                                    

سلام‌علیکم.
دیش دیری دیری - اسمات - ماشالا. 🚸

🐈‍⬛

معلوم بود، هری فاکینگ عاشق لویی شده بود، اون نمیتونست فکر کردن بهش رو متوقف کنه، لویی خیلی جذاب و خوب بود و هری داشت بیش از حد واکنش نشون میداد.

اما، هری بقدری غرور داشت که خودش حاضر نبود به این موضوع اعتراف کنه.

با خودش میگفت که دیوونه نشده، ولی، البته که وقتی مردم همچین چیزی میگن هیچکس باورشون نمیکنه.

پس، لوییم فکر میکرد هری دیوونه شده و هری احساس میکرد یه بِچِ که باعث شده لویی ناراحت بشه چون اون فکر میکنه هری دیوونه شده و اوکی، هری یجورایی دیوونه شده، اما، نکته اصلی این نیست.

هری احساس یه عوضی رو داشت.

در حالی که هری یه عوضی نیست.

اگرم لازم باشه الان یه برچسب داشته باشه، کاملا یچیزی برعکس 'عوضی'ئه.

اون شیرین‌ترین بود و حالا اسیب دیده بود، و الان فقط میخواست یه نفر بغلش کنه.

یهو فهمید که اون و لویی در واقع هیچوقت همدیگرو درست بغل نکرده بودن، و حالا ناراحت‌تر از قبل شده بود.

چون اونا حتی قبل از اینکه یه شانس برای بغل کردن همدیگه داشته باشن باهم دعوا کردن، این چجور رابطه‌ای بود؟

همونجور که هری توی فکرهای خودش غرق بود صدای در زدن اومد، سریع از جاش بلند شد و به امید اینکه لویی باشه به سمت در رفت، بازش کرد و با دیدن لویی که قصد فرار داشت پوزخندی زد، اون یه جعبه اونجا گذاشته بود و هری دید که یه تخت کوچیک گربه‌ست، یادداشتی که یبار دیگه میشد 'حمایت پدرانه' رو روش خوند و بعد؛ گل دیزی.

"لویی"

پسر ایستاد و برگشت، شونه‌هاش افتاده شدن چون هری گیرش انداخته بود.

"هی، عام، ممنون."

"اوه، مشکلی نیست، همون حمایت پدرانه‌ست."

"اره، فکر کنم همینه." هری لبخند زد و جعبه رو برداشت، گل رو از روش کند و بین انگشت‌هاش چرخوندش.

"گوش کن، میخواستم معذرت خواهی کنم، نباید انقدر ناراحت میشدم، جدی نبودم، میدونم که تو واقعا دوستم داری و فکر کنم میخوام توی این رابطه بیشتر جلو بریم، من فقط، یکم میترسم، هر روز که یه پسر هات دلش‌ نمیخواد با من بیاد سر قرار."

لویی برای ثانیه‌ای از هری فاصله گرفت و با ناباوری بهش خیره شد.

"نمیخواد؟ ببخشید؟ هری تو یه فاکینگ مدلی، اصلا تا حالا خودتو دیدی؟ متوجه‌ای چقدر برام سخته که هر ثانیه‌ی هر روز روی پاهام خمت نکنم؟"

ROMEO | L.SWhere stories live. Discover now