° 6 °

1.3K 365 495
                                    

"گفتی اون حامله‌ست؟"

"اره مامان، همین الان بهت گفتم."

هری با غر غر گفت و همونجور که به گل‌هاش اب میداد قیافشو کج کرد.

"نمیدونم باید چکار کنم، یعنی، دلم میخواد بچه گربه داشته باشم، ولی انگار کلی کار هست که باید انجام بدم و من شاغلم و _"

"هری، نفس بکش."

مادرش حرفشو قطع کرد "همه چیز خوب میشه عشق، تو مجبور نیستی همشونو نگه داری، میدونی، میتونی یکیشونو بدی به یه نفر دیگه و فقط دوتا یا حتی یکی‌رو نگه داری__ خودت میتونی براش تصمیم بگیری، اینو یادت نره."

و اره، هری اینو میدونست، ولی مشکل این بود که نمیخواست اونارو از هم جدا کنه، میخواست اونارو مثل یه خانواده کنار هم نگه داره، ولی اینم میدونست این تقریبا غیر ممکنه و نمیخواست انقدر به خودش استرس وارد کنه.

اون کمک لازم داشت، و متاسفانه، هیچکسو نداشت که بهش کمک کنه، خانوادش ازش دور بودن و نمیخواست الان از کسایی که به سختی میشناسشون کمک بگیره.

چند دقیقه دیگه با مادرش حرف زد و بعد دستی به صورتش کشید، تمام این ماجراها داشتن براش زیادی میشدن، فقط چند ماه از اومدنش به خونه جدید گذشته بود و این همه دراما پشت سر گذاشته، هری نشست و دست به سینه شد، حالا باید چکار میکرد؟

نگاهی انداخت تا ببینه سوکی کجاست و وقتی دید روی صندلی گهواره‌ای خوابیده سرش رو تکون داد.

"هری؟"

نگاهش رو بالا اورد و با دیدن لویی که اونجا ایستاده یه ابروشو بالا انداخت، پسر جلوتر اومد، یه تاپ استین حلقه‌ای و کلاه کپ سرش بود، یکم خجالتی به نظر می‌اومد و وقتی شروع به حرف زدن کرد هری از این موردش مطمئن شد.

"عام، سلام، چطوری؟"

"با من حرف نزن." هری با اخم جوابشو داد.

"گوش کن."

لویی دست به سینه شد و چهرشو جدی کرد.

"متوجه کارم شدم، باشه؟ حال بهم زن رفتار کردم، اما صادقانه من چشم چرونی نمیکردم، من فقط رفتم تو اتاقم و پنجره هر دوتامون باز بود و تو اونجا بودی. پس بنظرت میتونم از همچین صحنه‌ای بگذرم؟ صادقانه، بزرگ شو. این واقعا اتفاقی بود، نیازی نیست مثل بچه‌ها رفتا کن__"

هری یدفعه زد زیر گریه، این دلیلی بود که لویی یهو دهنشو بست.

چون انتظار این واکنشو نداشت، هری صورتشو با دستاش پوشوند، داشت بدون کنترل گریه میکرد و این دلیلی بود که شونه هاش میلرزیدن، لویی کل کلمه‌هاشو گم کرده بود، برای یک لحظه تردید کرد اما بعد کنارش نشست و به شکل عجیبی دستشو دور شونه‌ی هری انداخت.

ROMEO | L.SWhere stories live. Discover now