"پارک جیمین؟"
writer pov
یونگی دست هاشو دو طرف شونه های جونگکوک گذاشت و بهش کمک کرد تا از ساختمون خارج بشه
_بشین تا من برگردم
کوک و روی سکویی نشوند و خودش رفت تا ساک کوک رو بیاره
وارد ساختمون شد و نگاهشو به پسر کوچیک تری که گوشه ی پله نشسته بود و خودش رو جمع کرده بود،داد
نزدیک تر شد و جلوی پسر زانو زد
_حالت خوبه؟
سرشو بالا گرفت و چشمای گریونش رو به یونگی داد
+من...من واقعا بابت اتفاقی که افتاد واقعا عذر میخوام..من..._هی اروم باش..اون اتفاق تقصیر تو نبود
+چرا...بخاطر من اون اتفاق برای اون پسر افتاد...من...من واقعا متاسفم
_بیخیال تو خودت هم مورد ازار و لمس هاش قرار گرفتی...
پسر کوچیکتر با به یاد اوردن اتفاق چند دقیقه پیش، دوباره سرشو پایین گرفت_ببخشید نمیخواستم اون اتفاق رو یاد اوری کنم...
سرشو بالا گرفت و لبخند تلخی زد
+نه..مهم نیست_میتونم بفهمم الان چه حس بدی داری ولی...خودتو سرزنش نکن..بعضی از اتفاقا باید بیوفته؛تو فقط یه بازیگری
سرشو به معنی تایید تکون داد
_خیلی خب...راستی باهم اشنا نشدیم...من یونگی هستم...مین یونگی
+خوشبختم....خب..راستی اون پسر کجاست...میخواستم باهاش صحبت کنم
پسر دستپاچه جواب داد
یونگی که از عوض کردن یهویی بحث توسط پسر کوچیکتر متعجب شده بود گیج پلک زد و انگشت اشارشو به سمت در ورودی گرفت
_کوک؟اون..بیرون نشسته
پسر کوچیکتر قبل خارج شدن از ساختمون خم شد و ادای احترام کرد
jungkook povبه پشتی نیمکت تکیه کرده بودم؛پاهامو تو خودم جمع کرده بودم و اهمیتی به تار موهام که با وزش باد، جلوی صورتم میومدن،ندادم
تو این لحضه به هیچ چیزی اهمیت نمیدادماز لمس اون مرد حس بدی داشتم..انگار...انگار دیگه بدنم ماله خودم نبود...حس گناه و شرم میکردم..
پوزخند تلخی زدم و افکارمو به زبون اوردم
_افرین...رفتی قهرمان یکی دیگه بشی خودت قربانی شدی...حالا چی گیرت اومد؟احساس گناه؟با حس کردن سایه ای روی زمین،کنار خودم سرمو چرخوندم و با همون پسر روبرو شدم
هینی از ترس کشیدم؛چشم هامو بستم و ارنج هامو به صورت ایکس جلوی صورتم گرفتم
ESTÁS LEYENDO
𝑡𝑟𝑢𝑠𝑡 𝑚𝑒/𝑣𝑘𝑜𝑜𝑘
Romance𝑐𝑜𝑣𝑒𝑟 𝑏𝑦:_𝑠𝑖𝑚𝑖𝑙𝑖𝑛𝑔_ .Ongoing. 𝑠𝑢𝑚𝑚𝑎𝑟𝑦: تهیونگی که افسردگی بعد فوت مادربزرگش به سراغش میاد مهم تر بود یا هوسوکی که تصمیم به اتمام زندگیش گرفته بود؟ نامجون باید به داد کدوم یک میرسید اوردن یه روانشناش واقعا ایدهی خوبی بود؟ سرنوش...