ℎ𝑜𝑟𝑛𝑦 𝑏𝑜𝑦_14

262 51 130
                                    

"پسره ی هورنی"

دستی به فر های کوچیک و بزرگ روی سرش کشید
مدت زیادی از اخرین باری که موهاشو فر کرده بود،میگذشت

یقه‌ی نامرتب یقه اسکی پشمی طوسی که پوشیده بود رو صاف کرد و به خودش توی اینه نگاه کرد

تیپش از نظر خودش مردونه بود اما...چرا بازم شبیه نوجوونا به نظر میرسید؟
با فکر چیزی از کشوی زیر اینه جسم کوچیکی رو دراورد و با فکر انجامش لبخند شیرینی گوشه ی لبش نشست

از بچگی ارایش هایی که مربوط به چشم بودن رو دوست داشت
سر همین قضیه کتک های زیادی هم خورد اما..کی اهمیت میداد؟
به افکارش تشری زد و با تردید قلمِ خطِ چشم رو بالا گرفت

شاید...بتونه برای یه بار دوباره انجامش بده...
چتری های فر شدش رو با دستش بالا نگه داشت و با دست دیگش اروم قلم مشکی رو پشت پلک هاش کشید

با شک دستشو عقب کشید و توی اینه نگاه کرد
چشم هاش کشیده تر شده بودند و جلوه خاصی به خودشون گرفته بودند..این تغیرو دوست داشت
قلم رو بالا گرفت و برای اون چشم هم همین کارو تکرار کرد

قلم کوچیک رو به درون ظرف برگردوند و درون کشو گذاشتش
قدمی که سمت تخت برداشت و هیسی کشید
درد عضوش رفته رفته ازار دهنده تر میشد و این چیز خوبی نبود

بی توجه به درد پایین تنش بعد برداشتن موبایل و کلاه اتاقو ترک کرد و به طبقه ی پایین رفت
یونگی روبروی تلوزیون مشغول صحبت کردن با تلفن بود

به سمت راهرو رفت
خطاب به یونگی به خودش و بعد به در اشاره کرد و زیر لب چیزی گفت و بعد سر تکون دادن یونگی از خونه خارج شد
_________________________________________

هر دقیقه که میگذشت فضا خسته کننده تر میشد و غیر قابل تحمل تر
افرادی وسط پیست رقص بدون اینکه کنترلی روی خودشون داشته باشن بدنشونو‌ به صورت مداوم تکون میدادند و افرادی هم از قصد این و اونو دست مالی میکردند اما هوسوک چی؟ بی هیچ برنامه ای اومده بود بار همراه بقیه پسرا

تهیونگ کنار میز بار نشسته بود و به صورت ناشناس با ماسک با دختر های اطرافش حرف میزد
جیمین پشت به تهیونگ روی صندلی نشسته بود مظلومانه نوشیدنی میخورد و با پاهاش ریتم اهنگ رو دنبال میکرد و به زمین ضربه میزد

نامجون و جین به جونگ‌سو پناه بردند و هوسوک بی هیچ ایده ای که قراره چیکار کنه روی مبل بین مرد های میان سال نشسته بود

میدونست نباید پیشنهاد نامجون رو قبول میکرد
شاید میتونست بشینه خونه و استراحت کنه یا نقشه ای برای خودکشی بکشه که موفق شه..دور از کسی که نجاتش بده
با فکر پسری که روی پل دستشو گرفت،لبخند کمرنگی زد

بعد دقایقی جیمین خودشو کنار هوسوک پرت کرد و خیره به نقطه ای که هوسوک خیره بود،شد
_کجایی رفیق؟
+همینجا..
پسر کوچیکتر به صندلی خالی تهیونگ خیره شد که باعث جلب توجه هوسوک شد
+چرا گرفته ای؟
_تهیونگ..چرا همه دخترا دور اون جمع شده بودند...عاشق نباید این پیراهنو میپوشیدم...شبیه بچه ها شدم
به پیراهنش اشاره کرد و سرشو به پشتی مبلِ چرمِ بار تکیه داد

𝑡𝑟𝑢𝑠𝑡 𝑚𝑒/𝑣𝑘𝑜𝑜𝑘Donde viven las historias. Descúbrelo ahora