"پسره ی هورنی"
دستی به فر های کوچیک و بزرگ روی سرش کشید
مدت زیادی از اخرین باری که موهاشو فر کرده بود،میگذشتیقهی نامرتب یقه اسکی پشمی طوسی که پوشیده بود رو صاف کرد و به خودش توی اینه نگاه کرد
تیپش از نظر خودش مردونه بود اما...چرا بازم شبیه نوجوونا به نظر میرسید؟
با فکر چیزی از کشوی زیر اینه جسم کوچیکی رو دراورد و با فکر انجامش لبخند شیرینی گوشه ی لبش نشستاز بچگی ارایش هایی که مربوط به چشم بودن رو دوست داشت
سر همین قضیه کتک های زیادی هم خورد اما..کی اهمیت میداد؟
به افکارش تشری زد و با تردید قلمِ خطِ چشم رو بالا گرفتشاید...بتونه برای یه بار دوباره انجامش بده...
چتری های فر شدش رو با دستش بالا نگه داشت و با دست دیگش اروم قلم مشکی رو پشت پلک هاش کشیدبا شک دستشو عقب کشید و توی اینه نگاه کرد
چشم هاش کشیده تر شده بودند و جلوه خاصی به خودشون گرفته بودند..این تغیرو دوست داشت
قلم رو بالا گرفت و برای اون چشم هم همین کارو تکرار کردقلم کوچیک رو به درون ظرف برگردوند و درون کشو گذاشتش
قدمی که سمت تخت برداشت و هیسی کشید
درد عضوش رفته رفته ازار دهنده تر میشد و این چیز خوبی نبودبی توجه به درد پایین تنش بعد برداشتن موبایل و کلاه اتاقو ترک کرد و به طبقه ی پایین رفت
یونگی روبروی تلوزیون مشغول صحبت کردن با تلفن بودبه سمت راهرو رفت
خطاب به یونگی به خودش و بعد به در اشاره کرد و زیر لب چیزی گفت و بعد سر تکون دادن یونگی از خونه خارج شد
_________________________________________هر دقیقه که میگذشت فضا خسته کننده تر میشد و غیر قابل تحمل تر
افرادی وسط پیست رقص بدون اینکه کنترلی روی خودشون داشته باشن بدنشونو به صورت مداوم تکون میدادند و افرادی هم از قصد این و اونو دست مالی میکردند اما هوسوک چی؟ بی هیچ برنامه ای اومده بود بار همراه بقیه پسراتهیونگ کنار میز بار نشسته بود و به صورت ناشناس با ماسک با دختر های اطرافش حرف میزد
جیمین پشت به تهیونگ روی صندلی نشسته بود مظلومانه نوشیدنی میخورد و با پاهاش ریتم اهنگ رو دنبال میکرد و به زمین ضربه میزدنامجون و جین به جونگسو پناه بردند و هوسوک بی هیچ ایده ای که قراره چیکار کنه روی مبل بین مرد های میان سال نشسته بود
میدونست نباید پیشنهاد نامجون رو قبول میکرد
شاید میتونست بشینه خونه و استراحت کنه یا نقشه ای برای خودکشی بکشه که موفق شه..دور از کسی که نجاتش بده
با فکر پسری که روی پل دستشو گرفت،لبخند کمرنگی زدبعد دقایقی جیمین خودشو کنار هوسوک پرت کرد و خیره به نقطه ای که هوسوک خیره بود،شد
_کجایی رفیق؟
+همینجا..
پسر کوچیکتر به صندلی خالی تهیونگ خیره شد که باعث جلب توجه هوسوک شد
+چرا گرفته ای؟
_تهیونگ..چرا همه دخترا دور اون جمع شده بودند...عاشق نباید این پیراهنو میپوشیدم...شبیه بچه ها شدم
به پیراهنش اشاره کرد و سرشو به پشتی مبلِ چرمِ بار تکیه داد
ESTÁS LEYENDO
𝑡𝑟𝑢𝑠𝑡 𝑚𝑒/𝑣𝑘𝑜𝑜𝑘
Romance𝑐𝑜𝑣𝑒𝑟 𝑏𝑦:_𝑠𝑖𝑚𝑖𝑙𝑖𝑛𝑔_ .Ongoing. 𝑠𝑢𝑚𝑚𝑎𝑟𝑦: تهیونگی که افسردگی بعد فوت مادربزرگش به سراغش میاد مهم تر بود یا هوسوکی که تصمیم به اتمام زندگیش گرفته بود؟ نامجون باید به داد کدوم یک میرسید اوردن یه روانشناش واقعا ایدهی خوبی بود؟ سرنوش...