𝑔𝑖𝑟𝑙𝑠?_18

226 49 46
                                    

کششی به بدنش داد _که باعث شکستن قلنج کمر و گردنش شد_و دوباره نگاهشو به صفحه‌ی لپ تاب داد

بعد برسی چیزی، انگشتای کشیدشو روی کیبورد حرکت داد و منتظر پر شدن نوار بی رنگ شد
بعد گذشت چند لحظه و سبز شدن نوار لبخندی از سر رضایت زد و موبایلشو توی دستش گرفت

بعد شماره گیری، اونو کنار گوشش قرار داد و بعد قطع شدن بوق انتظار با صدای بمش واضح لب زد:
_خورشید طلوع کرد

مرد پشت خط پوزخند صدا داری زد و متقابلا با صدای رسا جواب داد
+خوبه..تا شب واریز میشه
_دیگه قطع میکنم
بعد قطع کردن تماس و بستن لپتاب ، مبایلو کنار میز گذاشت و بدنشو روی مبل کهنه پرت کرد
نگاهی به اطراف انداخت

میز های شکسته و دیوار هایی که اکثر اونها فرو ریخته شده بودن و باعث ورود قسمتی از نور خورشید به اون مکان تاریک و سرد شده بود

به مبلغ پولی که تا شب توی حسابش بود فکر کرد و نتونست مانع کش اومدن دو طرف لب هاش از هم بشه‌‌‌‌‌.‌‌‌




‌‌‌‌

‌‌

‌‌نگاهی به برگه انداخت
+اینا چین
_خب اینا فرم هایی هستن که به اطلاعاتشون برای پیش بردن دوره درمان نیاز دارم

تمام سعیشو کرد که صداش کمترین لرزش ممکن رو داشته باشه که انگار توش موفق بود
جین نگاهی سطحی به محتوای برگه بین انگشتاش انداخت و بدون اینکه تغیری به جهت نگاهش بده با صدای واضح لب زد

_چرا به هممون دادیش؟
پسر کوچیکتر که حالا نگاه چهار جفت چشم روش_که تهیونگ جزوشون نبود_ متمرکز شده بود لبشو تر کرد و دست هاشو به صورت حرفه ای توی هوا متناسب با حرف هاش به حرکت درمیاورد
_باید مطمعن شم مشکلی دیگه برای کس دیگه ای پیش نمیاد و-

همه گوش ها روی حرف جونگکوک تمرکز کرده بودن که تهیونگ توجهشو همشونو جلب کرد
+نظر شما نسبت به مشکلتون چیه!این دیگه چیه؟خب من‌اگه نظری درباره مشکلم داشتم به ت- وایسید سو تفاهم‌ نشه من مشکلی ندارم..کلی دارم‌ میگم

کوک لبخند حرصی زد سرشو کج کرد
_منظور اون سوال اینکه خودتون چه دیدی نسبت به مشکلتون دارید
تهیونگ با دستی زیر چونشو خاروند و بعد گفتن "اهان"ی به مبل تکیه داد

کوک لبخندی زد و رو به بقیه کرد
با نگاهاشون قلبش چن ضربان رد کرد و دوباره به خودش یاداوری کرد جلوی چه کسایی ایستاده
برخلاف استرسی که درونش همینطور در حال شکل گیری بود _و از صمیم قلب ارزو میکرد کسی خودش و سوالایی که شب قلب برای طرح کردنشون از اعماق مغزش کمک گرفته بود،زیر سوال نبره_با صدایی رسا پرسید:
_خب کسی..سوال یا حرفی در رابطه با سوال ها نداره؟

وقتی با تکون دادن سر و لبخند اعضا مواجه شد نوری درون قلبش روشن شد و اعتماد بنفس کمی در کنارش گرفت

𝑡𝑟𝑢𝑠𝑡 𝑚𝑒/𝑣𝑘𝑜𝑜𝑘Donde viven las historias. Descúbrelo ahora