𝐴 𝑐𝑎𝑡?_12

273 54 114
                                        

"یه گربه؟"

جونگکوک بی حرکت بین دستای یونگی فقط گیج پلک میزد

یونگی متقابلا بی حرکت بود و فقط حلقه ی دست هاشو دور کمر جونگکوک تنگ‌تر میکرد

_هی..هیونگ د..داری چیکار میکنی
یونگی لب هاشو اروم زیر گوش جونگکوک برد و زمزمه کرد

+هیش...فقط چند ثانیه صبر کن
_هیونگ...ولم کن...داری...اذیتم میکنی
یونگی نگاه گنگی به جونگکوک انداخت

+داره میاد!
_من...منظورت چیه؟

همون لحضه صدای نا اشنایی از پشت سر به گوش خورد
_یون-

صدای پسر قطع شد
کوک مشت هاشو روی سینه ی یونگی گذاشت و اونو کمی پس زد
دست های یونگی رها شدن و اجازه ی حرکت به اون رو دادن

ترسیده از تن صدای پسر برگشت و نگاهی بهش انداخت
صدا متعلق به پسری با قد نسبتا کوتاه بود

بینی خوش فرم
لب های سرخ و موهای قهوه ای که به صورت نا مرتب روی پیشونی پسر ریخته شده بود
کوک مسخ زیبایی پسر شده بود
اون‌..اون از نظر کوک واقعا زیبا بود

نگاه پسر ناشناس بین چشم های یونگی و دستهاش که پست کمر کوک بودن ،میچرخید
در اخر نفسی گرفت و ادامه داد
_معلومه کجا رفته بودی...

یونگی پوزخند صدا داری زد و به نمای خونه اشاره کرد
+همینجا...

پس سری تکون داد و چند بار لب باز کرد تا چیزی بگه اما صدایی از لبهاش خارج نشد
در اخر هوفی کشید و به حرف اومد

_من اومدم..برای اون اتفاق ازت معذرت خواهی کنم‌‌...باور کن اشتباه متوجه شدی یونگی...

flashback
با لبخندی روی لبش رمزو وارد کرد و از اعماق قلبش ارزو داشت که چان رمزو تغیر نداده باشه

بعد شنیدن صدایی "بیب" مانند با خیالی اسوده نفسی راحت کشید و اروم وارد خونه شد
دکوراسیون خونه تغیری نکرده بود

درست همونطوری که یونگی و چان چیده بودن
به سمت اتاق چان رفت و تصمیم گرفت دوشی بگیره و لباسشو عوض کنه

پاورچین پاورچین فاصله بین سالن اصلی تا اتاق خواب رو طی کرد

در اتاق نیمه باز بود و قسمت کوچیکی از اتاق به چشم میخورد

درو هل داد و خواست وارد اتاق بشه ولی با چیزی که دید فهمید شاید واقعا اومدن به خونه ی چان تصمیم خوبی نبوده باشه

نفسش تو سینه حبس شد و قفسه ی سینش به سرعت بالا و پایین میشد
چان برهنه روی تخت با یه دخترخوابیده بود
دختر توی بغل چان چشم هاشو بسته بود و موهاش روی سینه‌ی چان پخش شده بود

قسمت کوچیکی از ملافه ی سفید تخت از روی پای چان کنار افتاده بود و میشد حدس زد حتی باکسر یا شرتکی به تن نداره
انگشت های یونگی از دور دسته ی ساک شل شد و ساک با شتاب پایین افتاد

𝑡𝑟𝑢𝑠𝑡 𝑚𝑒/𝑣𝑘𝑜𝑜𝑘Donde viven las historias. Descúbrelo ahora