تو مسیر شرکت اقای جئون بودیم و واقعا رفتارای پدرم برام عجیب بود.میشه گفت هم عصبیه و هم ناراحت و خب دلیلیش هرچی که بود احتمالا تا چند دقیقه دیگه میفهمیدم چون قطعا بی ربط به اقای جئون و شرکشتش نبود.
رسیدیم و وارد دفتر اقای جئون شدیم و بعد از سلام و احوال پرسی و دست دادن نشسته بودیم که اقای جئون شروع کرد به صحبت کردن و خب همچنان یه چیزی بهم میگفت چیز خوبی در انتظارت نیست.
×خب جیمین شاید برات سوال باشه که چرا اینجایی و اصلا چرا وارد قضیه این همکاری شدی و از اونجایی که میخواستم خودم بهت توضیح بدم که خیالم راحت باشه همه چیزو میدونی و هم یه یاداوری بشه برای پدرت خواستم که پدرت چیزی بهت نگه
+درسته اقای جئون آماده شنیدنش هستم
×خوبه، ببین جیمین همون طور که هممون میدونیم تو دیگه 17 سالته و بزرگ شدی و چون تنها وارث پدرت محسوب میشی چه بخوای و چه نخوای وارد مسائل کاری و شرکت میشی و باید برای پیشرفت شرکتتون تلاش کنی تا تو ام مثل پدرت بتونی در اینده زندگی مرفهی داشته باشی قبول داری؟
+بله اقای جئون درست میگید
×خب حتما میدونی که شرکت های زیادی بودن که میخواستن با من همکاری کنن که اتفاقا بعضیاشون میتونستن سود بیشتری به من برسونن ولی خب چون اعتبار شرکت شما بیشتر بود من اقای پارک رو برای همکاری انتخاب کردم
+بله درسته ممنونم بابت اعتمادتون
×نه اشتباه نکن جیمین من هیچ وقت راحت به کسی اعتماد نمیکنم و خب میشه گفت یکی از عامل های موفقیتم همین بوده من در برابر این همکاری از شما یک تضمین میخوام که مطمئن بشم این همکاری به شرکت من لطمه ای نمیزنه و شما نمیخواین از شرکت من سواستفاده کنین
+چه تضمینی؟
×جیمین تو شب مهمونی با پسر من اشنا شدی درسته؟
+بله اگه اشتباه نکنم اسمشون جونگکوک بود
×درسته پسر من 20 سالشه و خب دو ساله که داره تو شرکت و به عنوان معاون با من کار میکنه پس یعنی خیلی زود تر از تو وارد این کار شده و میشه گفت تا حدودی من پیشرفت شرکتمو تو این دو سال مدیون ذهن خلاق پسرم بودم میفهمی که؟
+بله اقای جئون متوجه ام
×خب پس توضیح بیشتری نمیدم جیمین اون تضمینی که ازش حرف زدم تویی
+من؟ ولی چه جوری؟
_اقای جئون لطفا اگه میشه اجازه بدید جیمین بعد شنیدن شرط شما اول فکر کنه بعد جواب بده
×حتما اقای پارک به هر حال مسئله زندگی و آینده ش در میونه و خب اینم در نظر داشته باش که خودت این شرطو پذیرفتی اقای پارک
_بله همینطوره
×خب جیمین من میخوام که تو ازدواج کنی
+ازدواج؟ اما با کی؟ اقای جئون من هنوز سنم برای ازدواج خیلی کمه
×اره ازدواج و منم نگفتم که الان ازدواج کنی ما برای یک سال آینده یه قراداد میبندیم و تو توی این یک سال باید به من و پسر من متعهد باشی و وقتی 18 سالت شد ازدواج رو رسمی میکنیم
+پسرتون؟
×اره جیمین تو باید با پسر من ازدواج کنی چون من برای این همکاری و شرکت شما برنامه های زیادی دارم و در قبالش یه تضمین محکم میخوام و خب ازدواج و متعهد شدن تو به خانواده من میتونه همین تضمین محکم باشه در غیر این صورت و اگه شما این شرطو نپذیرید این همکاری به هم میخوره و خب من دیگه مایل به همکاری با شرکت شما نیستم البته وقت داری فکر کنی جیمین از اونجایی که پسر من هرکاری که ازش بخوام انجام میده پس نظر اون مثبته و هیچ مشکلی از سمت ما نیست دو روز وقت داری که فکراتو بکنی الانم میتونید برید
_بله اقای جئون ممنون.جیمین بریم
+با اجازه خداحافظ
×به سلامتهمین طوری که داشتیم از شرکت بیرون میومدیم و به سمت خونه میرفتیم من داشتم از تعجب پس میفتادم هیچ جوره مغزم نمیتونست این همه اطلاعاتو پردازش کنه اینا چه معنی میداد؟ نکنه خواب بوده همش؟ ازدواج؟ با یه پسر؟ من هنوز 17 سالمه؟ تضمین؟ تعهد؟ یعنی چیییی؟اه خدایا الان سکته میکنم واقعا چه اتفاقی داره میوفته؟ دو روز فقط؟ به کی فکر کنم؟ اصلا اینا چه ربطی به پیشرفت شرکت داره؟ فک کنم عقلمو از دست دادم واقعا نیاز دارم یکی بیاد درست حسابی بهم توضیح بده چی شده؟
_جیمین پیاده شو رسیدیم خونهپیاده شدم و با چشایی که انگار از از این باز تر نمیشد و شاخای دو متری روی سرم به سمت اتاقم حرکت کردم واقعا هنوز نمیتونستم بفهمم اینا یعنی چی؟
_جیمین صبر کن
+بله پدر
_جیمین میدونی که اینا همه به نفع شرکته و خب ما واقعا به این همکاری احتیاج داریم چون هزینه های شرکت رفته بالا و از اونجایی که تو از جزئیات مسائل شرکت خبر نداری قطعا نمیدونی که اگه این همکاری رو از دست بدیم احتمالا ورشکست میشیم چون من دیگه نمیتونم به تنهایی با سود شرکت برای شرکت هزینه کنم و خیلی چیزای دیگه که تو ازشون بی خبری ولی خب با همه اینا تصمیم اخر با خودته چون این قضیه در واقع برمیگرده به زندگی شخصیت و دو روز بیشتر وقت نداری که فک کنی لطفا نا امیدم نکن پسرم
+باید فکر کنم
_باشه پس دو روز دیگه همون طور که آقای جئون گفتن به دیدنشون میریم برای جواب
+بله من دیگه برم
![](https://img.wattpad.com/cover/281266958-288-k919901.jpg)
DU LIEST GERADE
l need you♡
Fanfictionاحساس میکنم تمام سال های زندگیم منتظر نگاه تو بودم بدون اینکه بفهمم. قلبم به وجودت نیاز داره♡ کاپل:کوکمین ژانر :رمنس، اسمات، ازدواج اجباری، انگست(هپی اند)