جونگکوک
بالاخره بعد از دو هفته کارای خونه تموم شد و وسایل و دکراسیون تکمیل شد، هنوز به جیمین نگفتم که خونه رو خریدم، میخواستم خونه کامل اماده بشه که غافلگیرش کنم. رفتم دم مدرسه دنبالش که بریم وسایلمونو جمع کنیم
~سلام ببخشید دنبال یه جوجه خوشگل میگردم شما ندیدین؟
+عه جونگکوک اینجا چی کار میکنی؟
~اومدم دنبال دوست پسرم اشکالی داره؟
+نه امیدوارم پیداش کنی
~سوارشو دیوونهاز تمین خداحافظی کرد و سوار شد
~خوبی؟ مدرسه خوب بود؟
+خوبم ولی آخه کِی دیدی مدرسه خوب باشه؟
~دیگه اخراشه
+اره خیلی خوبه چند ماه دیگه تموم میشه
~جیمین
+جانم مستر
~از اون موقع تا حالا با پدرت حرف نزدی؟
+نه
~میخوای امروز بریم دیدنش؟
+نه
~چرا
+میشه ول کنی کوک تازه یذره به آرامش رسیدیم برای چی دوباره خرابش کنیم بعدشم اگه خیلی دلش وارث میخواد میتونه از اون مینهو خوشگذرون بچه دار بشه اصلا اگه نمیخواست بچه دار بشه چرا زن جوون گرفت
~باشه باشه جیمین غلط کردمتا اخر مسیر دیگه چیزی نگفتیم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو عمارت، بعد از خوردن ناهار جیمین زود تر رفت تو اتاقمون منم رفتم اتاق کار پدرم راجب رفتن از عمارت صحبت کنم و بهش بگم که دارم میرم.
~پدر باید راجب یه موضوعی باهاتون صحبت کنم
×بگو جونگکوک
~راستش منو جیمین میخوایم جدا زندگی کنید
×فکر نمیکنی یذره تند دارید پیش میرید
~نه پدر من مشکلی نمیبینم لطفا اجازه بدید خودمون برای زندگیمون تصمیم بگیریم تا حالا که فقط اجبار بوده
×باشه جونگکوک ولی اینو بدون که همهی اون اجبارا به صلاحتون بوده
~میدونم ولی خب یه جاهایی دوست داریم خودمون با قلبمون تصمیم بگیرم
×میدونم حالا که انقد اصرار داری مشکلی نیست تنها زندگی کنید اگه من تو رو میشناسم که تا حالا برنامشو ریختی و این فقط اطلاع بود نه اجازه
~اره پدر امروز میریم
×باشه
~ممنوناز اتاق اومدم بیرون سمت اتاق خودم رفتم هنوز قصد نداشتم به جیمین چیزی بگم، رفتم تو و دیدم که رو تخت خوابیده، رفتم از پشت بغلش کردم و چند تا بوسه ریز پشت گردنش زدم.
+کوکی
~بیداری جوجه؟
+اره داشتی چی کار میکردی؟
~داشتم راجب یه موضوعی با پدرم حرف میزدم
+اهان
~خوابت میاد؟
+نه فقط خستم
~بچرخ صورت خوشگلتو ببینم
+مطمئنی فقط میخوای صورتمو ببینی؟
~حالا که خودت گفتی نه دیگه مطمئن نیستمبرگشت سمتم و وقتی لبخندشو دیدیم دیگه نتونستم تحمل کنم، رفتم جلو و لباشو تا جایی که چیزی به کبودی نمونده بود بوسیدم.
~چرا ازت سیر نمیشم جیمین؟
+نمیدونم
~چرا انقد دوست دارم؟
+اینم نمیدونم
~جوجه
+جانم
~یه کوچولو بخواب خستگیت رفع بشه عصر کار داریم باید بریم یه جایی
+کجا؟
~بیدار شدی بهت میگم
+باشه میخوابم ولی به یه شرط
~چه شرطی؟
+بغلم کنی
~با کمال میل
دستامو باز کردم و اومد تو بغلم و بعد از چند دقیقه هر دومون خوابمون برد.با حس تکون خوردن چیزی تو بغلم از خواب بیدار شدم و وقتی چشمامو باز کردم دیدم جیمین تو حالت خواب و بیداری داره وول میخوره، به ساعت نگاه کردم و تقریبا یک ساعت گذشته بود.
~ جیمین، جیمین عزیزم
+هوم
~بیدار شو کارامون و انجام بدیم
+ام باشهوقتی دیدم دوباره میخواد بخوابه شروع کردم به قلقلک دادنش که باعث شد خواب از سرش بپره
+تو ام خوب نقطه ضعفی گیر آوردیا همش قلقلک میدی
~غر نزن جوجه پاشو همه وسایلتو جمع کن
+چرا میخوای بیرونم کنی؟
~من غلط بکنم تو رو بیرون کنم، نه میخوام ببرمت یه جایی
+مسافرت؟
~فعلا پاشو وسایلتو جمع کن خودت میفهمی
+باشهبعد از جمع کردن همه وسایل حرکت کردیم سمت خونه خوشحال بودم که تونستم با پولی که تو این چند سال کارم تو شرکت و کارخونه این خونه رو بخرم و به پدرم احتیاجی نبود، فقط امیدوار بودم جیمین خونه رو دوست داشته باشه.
وقتی رسیدیم با وجود همه ی کنجکاوی های جیمین و سوال پرسیدناش موفق شدم بشکونمش تو آسانسور و دکمه طبقه ده و زدم که میشد اخرین طبقه این ساختمون ، وقتی رسدیم درو باز کردم و دست جیمینو گرفتم بردم تو خونه.+اینجا دیگه کجاس جونگکوک
~خونمون
+چییی؟؟؟
~خونمون جیمین تو اون چند روزی که گذاشتی رفتی پیش تمین کار خریدنشو تموم کردم، اول میخواستم بهت نشونش بدم بعد بخرمش ولی خب شما قهر بودید آقای پارک بعدشم تو این دو هفته کاراشو کردم که غافلگیرت کنم
چشماش از تعجب چهار تا شده بود و میشه گفت بامزه ترین قیافه ای که تا حالا دیدم.ه
مه جای خونه رو با ذوق نگاه میکرد و منم همون جا وایساده بودم نگاهش میکردم، ذوق کردنش و خنده هاش قشنگ ترین چیزیه که میتونم براش بمیرم، بعد از اینکه خونه رو کامل دید دوید سمتم و محکم بغلم کرد منم دستامو دورش حلقه کردم و رو موهاشو بوسیدم
~خوشت اومد جوجه؟
+وای خدای من کوکی این خیلیی خوبه ممنونم ممنونم عاشقتم
~منم عاشقتم جیمین و حاضرم برای خوشحالیت هر کاری بکنم
خواست از بغلم بیرون بیاد که دستامو محکم تر دورش حلقه کردم و لباشو بوسیدم~از این به بعد همیشه پیش همیم
+جونگکوک
~جانم
+ممنونم
~برای چی؟
+برای همه چی، دوست دارم
حرفی نزدم و فقط گذاشتم اون جمله تو ذهنم بارها تکرار بشه.
بعد از چند دقیقه از هم فاصله گرفتیم و من رفتم پایین که چمدونا و وسایلارو بیارم.تا شب وسایلامونو چیدیم و بعد از یه شام حسابی رفتیم که بخوابیم. از این به بعد با جیمین دنیام خیلی قشنگ تر میشد.
⭐⭐⭐⭐
گایز یه وان شات اپ کردم بزنید رو ایدی و برید قسمت works میتونید ببینیدش، خوشحال میشم بخونیدش و ازش حمایت کنید 😍❤️
VOUS LISEZ
l need you♡
Fanfictionاحساس میکنم تمام سال های زندگیم منتظر نگاه تو بودم بدون اینکه بفهمم. قلبم به وجودت نیاز داره♡ کاپل:کوکمین ژانر :رمنس، اسمات، ازدواج اجباری، انگست(هپی اند)