(سنگینی گناه)
چانگبین هنوز مبهوت در حال سبک سنگین کردن حرف هایی بود که به خورد مغزش رفته بود!
دستی به گردنش کشید و با لحنی شرمنده گفت:
-وقتی بهم گفتی به این فکر کنم که تو ارزش این که قاتل شم و داشتی یا نه مدام به این فکر می کردم که من قصد کشت اون رو نداشتم و به قصد نجات کسی که برام مهمه ومیشناسمش ناخواداگاه باعث مرگش شدم و حتی اگر به عقب برگردمم باز هم راهی که منجر به مرگ تو نشه رو انتخاب می کنم، این حقیقت باعث می شد از خودم و وجدانم خجالت بکشم و حس کنم انسانیتم لکه دار شده! ولی خب مگه این غریضه ی ما آدما نیست که برای حفظ کسایی که برامون ارزش دارن رو ارزش های بقیه لگد می کنیم و برای محافظت از عزیزامون حاضریم بقیه رو بدریم؟
فلیکس سرش را به شانه ی چانگبین تکیه داد:
-این چیزا رو نمی دونم ولی اگه منم جای تو بودم همین انتخاب و می کردم نجات کسی که نمیشناسیش در برابر نجات کسی که میشناسیت و برات مهمه، اون حس دوست داشتن قطعا به حس انسان دوستی برتری پیدا می کنه وازش جلو می زنه!
چانگبین با انگشت هایش سر فلیکسی که سنگینی اش را روی شانه هایش حس می کرد را نوازش می کرد، حس سر او روی دوشش قلبش را مالش داد و دست کشیدن بین موهای او باعث می شد حس خوب از همان نوک انگشت هایش جریان گرفته و در کل بدنش بچرخد و او را مملو کند از حس دلنشینی که نمی خواهد از آن دل بکند!
چانگبین بدون متوقف کردن دست هایش موتور زبانش را به جریان انداخت:
-بالاخره فهمیدم که من یه دزد خاطراتِ طلسم شده نیستم بلکه مثل یه دزدگیر برای دنیای تاریک و روشنم تا شورش گری که نظم اونا رو بهم می زنه رو با قدرتم بگیرم و تنبیه کنم!
فلیکس با دستش زیر چانه ی او را قلقلک داد:
-باوا گل پسر هر دو دنیا! تو مهم و هدف دار زاده شدی اصن!
چانگبین قهقه زنان دست فلیکس را گرفت و به چشم های او خیره شد:
-من یه پلیس از راه به در شده ام که نمی خواد اختلال گری و که هر دو دنیا دنبالشن و تحویل هیچ کدوم بده چون اون و فقط برای خودش می خواد!
فلیکس نوک بینی اش را به نوک بینی او مالاند:
-رو نکرده بودی که جز راه رفتن رو مخ و دل من، همچین استعدادی هم داری چرب زبون!
چانگبین از روی نیمکت بلند شد، روی زمین روی یک از زانوهایش نشست، بوسه ای روی قلب فلیکس دقیقا روی سینه ی چپ او زد، بوسه ای طولانی با چشم هایی بسته!
لب هایش را از روی لباس او برداشت و عقب گرد کرد:
-من از این قلب به خاطر تمام حرف های ازار دهنده ای که بهش زدم معذرت می خوام! از این به بعد می خوام حرف هایی و تحویلش بدم که باعث مالش رفتن و آرامش خاطرش شه ! عذر خواهیم مورده قبولِ؟
فلیکس دو ضربه ی آرام با انگشت به قلبش زد:
-تق تق خونه هستید؟ یک اومده دست بوسیتون چی بگم بهش؟
فلیکس یکی از دست هایش را پشت گوشش گذاشت به نشانه ی ای که برای شنیدن دارد کوشش می کند:
-آها که این طور!
چانگبین که ازاین بازی بچه گانه اشان به خنده افتاده بود با لبخند دندان نمایی یه فلیکس خیره شد:
-چی گفت جنابِ قلبت؟
لبخندی شیرین و پر درخششی روی لب فلیکس نشست:
-میگه عذر شما پذیرفته شد ولی با احتیاط وارد شوید خطر به اسارت کشیده شدن و تا ابد گیر کردن تو زندان قلب فلیکس!
چانگبین بلند شد و ایستاد ولی باز خم شد و سرش را روی سینه ی فلیکس گذاشت و به تپش های بلند او که نوای عشق را بر طبل سینه می کوبیدند گوش داد:
-حبس کشیدن تو همچین قلب پر جنب و جوشی جالب به نظر می رسه!
فلیکس با دو دست گردن او را اسیر کرد:
-این حجم از چاپلوس بودنت و تازه کشف کردم نامرد!
چانگبین همان طور که با تکان دادن سرش برای رهایی تقلا می کرد خندید و گفت:
-اصلا وقتی رو جمله های احساسیم برچسب شیرین زبونی و چاپلوسی می زنی ارزششون میاد پایین هارتم ترک می خوره!
فلیکس سر او را با یک بوسه رها کرد و لب زد:
-ارزششون پیش من بالاست به قلبت بگو الکی ترک خورده نکنه خودش رو!
فلیکس به ساعتش نگاه کرد و گفت:
فکر کنم ما تنها کاپلیم که ساعت سه نصف شب تو پارک داریم باهم لاس می زنیم!
فلیکس دوباره یاد این عدد افتاد، با لحنی موشکافانه گفت:
-نمی دونم چرا هر وقت به تو م یرسم این عدد سه پررنگ میشه! سه سال یه طرفه عاشقت بودم وقتی فهمیدم سیاست مدار عموت و از خونت رفتم توی سه ساعت سه بار اومدی دم خونم و در و برات وا نکردم، اولین بوسه امون سه دیقه طول کشید...
چانگبین به خنده افتاد:
-تایم گرفتی کیسی که داشتیم و مگه؟
فلیکس هم لبش به خنده باز شد:
-دقیق بودنم تو هر مسئله ای دست خودم نیست!
چانگبین با خنده سری تکان داد ناگهان یاد یک مسئله ای که یک جا خوانده بود افتاد:
-شنیدم اگه یه عددی و خیلی ببینی ممکنه پیغامی باشه از طرف فرشته ی نگهبانت که داره بهت خبری از آینده ات میده!
فلیکس دستی به چانه اش کشید:
-تئوری جالبیه ولی پشت سه چی می تونه باشه؟
چانگبین نمی توانست جلوی بازیگوشی ذهنش را بگیرد:
-شاید داره خبراز این میده که تو اولین رابطمون قراره تا سه راند پیش بریم و خسته نشیم!
فلیکس با نوک کفشش به زانوی او لگد زد و چانگبین پای ضرب دیده اش را بالا آورد و با دستش گرفت:
-چرا می زنی؟
فلیکس با خنده گفت:
-کرم داری دیگه وسط بحث جدی افکار عمیقم و به راه کج می کشونی!
برق شیطنت در چشم های چانگبین بیدار شد:
-پس بگو وسوسه می شی با شنیدن این حرف ها!
لبخند فلیکس پررنگ شد او شخصیتی بی پروا داشت پس بی پرده گفت:
-چرا نشم من میل جنسیم نسبت به کسی که دوسش دارم تشدید میشه و این طبیعیه!
چانگبین از این بی مهابا بودن او خوشش میامد فلیکس انقدرر پررو بود که باعث می شد او کم بیاورد و به خاطر بحثی که خودش با شیطنت شروع کرده خجالت زده شود!
این حس الانش برایش عین دژاوو بود...
به فلیکس نگاه کرد و گفت:
-من قبلا این حس و داشتم وقتی تو دنیای مردگان با کش شلوارت بازی می کردم و بهم گفتی دستم پایین تر نره چون لب مرزم!
فلیکس به خنده افتاد:
-خب راست گفتم دیگه اون چه بازی کثیف و خطری بود که راه انداخته بودی این حرکتا جاش رو تختِ!
چانگبین ابرویی بالا انداخت:
-پس بعدا یه بار دیگه تستش می کنم این بار از مرز رد میشم!
فلیکس لبخندی زد:
-حالا به بعد و رد شدن از مرز و کشور گشایی هم می رسیم!
فلیکس ناگهان به دور و اطرافش سرک کشید:
-راستی چرا هنوز خبری از سایه نیست؟ یعنی لوسیفر هنوز برش نگردونده؟
ناگهان سایه از تاریکی در گوشه ی پارک بیرون آمد و گفت:
-نمی خواستم مزاحم اوقات عاشقانه ات بشم!
فلیکس لبخندی زد:
-با شعور شدی!
سایه با صدایی بغض دار گفت:
-من یک از موجودات دنیای زیرینم پس حتی تو حالت استپ و یخ زده هم دستی که رو کشیدی بوسه ای که بهم زدی رو حس کردم حرف هایی که راجبم زدی و شنیدم!
فلیکس که انگار این مسئله را چیز خاصی نمی دید با بی خیالی گفت:
-خب که چی؟
سایه انگار به گریه افتاده بود چون صدایش دیگر خیلی خش دار و بریده بریده بود:
-فکر نمی کردم انقدر برات مهم باشم و دوستم داشته باشی امروز برای اولین بار تونستم معنی خانواده ای که تو کتاب هام بود و بفهمم! فهمیدم پدری که تو شعر هام بود یعنی چی! به این نتیجه رسیدم که اگر تو هیچ جایی برای من جایی نباشه یه جایی تو قلب تو متعلق به منِ ، من اونقدرام بی خانمان و رونده شده از همه جا نیستم! ممنونم از این که مبحتت رو نشونم دادی و دوستم داری!
چانگبین از شنیدن این حرف های احساساسی و شیرین لب های خندان بود با این حال می خواست فقط شنونده باشد تا مزاحم اوقات آن پدر و پسر نشود، درست مثل رفتار سایه که قاطی لحظات رمانتیک او و فلیکس نشد!
فلیکس از جا بلند شد و سمت سایه حرکت کرد:
-وقتی ازم تشکر کن که بهت ثابت کنم همون پدریم که تو داستانا از خاص بودنش دم می زنن! وقتی ازم ممنون باشم که بتونم برات قدر مادرم یه سرپرست فوق العاده و فراموش نشدنی بشم که به خاطرش حاضر باشی مثل من حتی بزنی تو جاده خاکی و زیاده روی کنی!
سایه روشن ترین رنگِ ممکنش را به خود گرفت:
-تو تنها کسی هستی که تو تمام سالای عمرم من و دید و فهمید و بهم توجه نشون داد!
فلیکس لبخند عمیقی زد:
-تو انقدر فوق العاده هستی که بخوام به همه نشونت بدم و توجه همه رو روت زوم کنم با افتخار بگم این بچه ی خاص منِ کسی که آدم نبود ولی آدمیت و از همه ی ما بهتر بلد بود! کسی که به من یاد داد بدون داشتن انسانیتم انسان باشم و به وسیله اش تونستم احساسات انسانیم و حفظ کنم و تبدیل به یه حیوون درنده نشم! تو خط و مرز من برای یه هیولای به تمام معنا نشدن بودی! این که می دیدم به تو حس پدری دارم به من ثابت کرد احساساتم با روحم از بین نرفته و تا وقتی قلبم می تپه می تونم احساس داشته باشم و به خاطر همین تونستم از یه کنجکاوی ساده سره پسری که برای نزدیک شدن بهش محدودم، به عاشق اون شدن برسم، چون تو به من این باور و دادی که هنوز احساساتم سر جاشه، تونستم عاشقی و به وسیله این اطمینان تجربه کنم!
سایه خندید و به خاطر این که از شنیدن این همه تعریف خجالت زده شده بود سعی کرد بحث را ببندد:
-دیگه بسه زیادی هندونه دادیم زیر بغل هم، از ما بعیده!
فلیکس هم با خنده گفت:
-این رو کردن احساسات از رابطه ی من و تو واقعا بعیده، رسما چند سال یه بار اتفاق میفته نگران نباش دیگه تا مدت ها از این هندونه ها خبری نیست!
امروز روز طولانی و پر استرسی را گذرانده بود اما در شبش زیادی خنده به لب هایش نشسته بود حس های بکر و خاص زیادی را تجربه کرده بود بعد سال ها لبخند های از ته دلی زده بود...
فلیکس به سایه نگاه کرد و گفت:
-راستی برات یه ماموریت دارم!
سایه غر الکی زد:
-بفرما باز شدم غلام حلقه به گوشش!
فلیکس غر غر های او را نادیده گرفت:
برو پیش سوبین و بیول بهشون بگو من با لوسیفر ملاقات کردم دیگه نیازی به اون سیاست مدار ندارم برگردن!
سایه سری تکان داد و با سرعت زیادی حرکت کرد و از جلوی چشمان آن ها محو شد فلیکس آن قدری صبر کرد تا حتی بوی او از مشام تیزش دور شود...
سمت چانگبین رفت و گفت:
-با یه زنگم حل بود ولی فرستادمش دنبال نخد سیاه!
چانگبین واقعا با دیدن قلیان احساسات آن دو ناگهانی هوس بچه داشتن به سرش زده بود پس صادقانه گفت:
-بهت حسودیم شد دلم می خواد بدونم پدر شدن چه حسیه...
فلیکس لبخندی پررنگ زد:
-من از شریک آینده ام توقع دارم بچه ی من وعین بچه ی خودش بدونه !
چانگبین سرش را خاراند:
-شخصیت دوست داشتنی و خاصی داره عین باباش، منتها اگر یه سایه نبود و کم تر عجیب بود اون موقع می تونستم چون بچه ی پارتنرمِ تلاش کنم به چشم بچه ی خودم نگاش کنم!
فلیکس موهایش را با دست به عقب فرستاد:
-قراره به زودی عین تمام بچه های عادی این دنیا بشه!
چانگبین به جای نشستن روی صندلی روی لبه ی تکیه گاهش بالای آن نشست و فلیکس هم مانند او کنارش جا خوش کرد...
چانگبین به او زل زد و گفت:
-چه طوری می خوای این کار و کنی ؟ تو که راه لوسیفر یا کائنات و نمی خوای بری؟
فلیکس سری به نشانه ی منفی تکان داد:
-نه، گفتم که راهِ خودم و میسازم! موقع حرف زدن راجب این که اون کلید انسان موندن من بود یه ایده ای به ذهنم رسید!
چانگبین کنجکاو به چشم او زل زد:
چه ایده ای؟
فلیکس به خاطر این کشف بزرگش بیش از اندازه هیجان زده بود.
با ذوق مخلوط شده با اعتماد به نفسی که بخاطره تحسین خودش و ذکاوتش سر رسیدن به این جواب به وجود آمده بود لب باز کرد:
-هر چیز مربوط به آدما باید به اهالی دنیای زیرین پیش کش بشه، حتی موقع تسخیر هم فقط می تونن جذب بدن هایی باشن که خلع خاصی تو روحشون ایجاده شده و اون خلع عین یه آژیر سگینال میده به موجودات دنیای تاریک و این و عین فدا کردن جسم می دونن!
چانگبین با نگاهی مشکوک به او خیره شد:
-خب تو مگه سر مراسم اخر ماه کل روح ادمای بیمارستان به سایه پیش کش نکردی؟ این کار اون رو جسم دار نکرد، که!
فلیکس بشکنی زد و از نیروی ماه در گردنش بهره برد تا هر حرفی که به چانگبین می زند توسط نیروی ماه پوشش داده شود و در دنیای زیرین فقط سگینال هایش درز پیدا کند و کائنات نتواند آن را بشنوند، گردنش برق کوتاهی زد و حبابی که قابل دید نبود اما قابلیت پوشاندن هر صدایی در شعاع آن ها را از هر گوشی در کائنات را داشت، آن دو را دوره کرد، این محدودیت گذاشتن ها در اصل جز قدرت های ارباب ماه بود نه فلیکس، منتها به خاطر در زنجیر بودن او، این قدرت های کاربردی موقتا به فلیکس واگذار شده بود، فلیکس لب هایش را تر کرد و گفت:
-نکته همین جاست من روحش و تمام و کمال به روش تغذیه و این که اون روح ها عین باطری شارژش کنن، بهش منتقل کردم!
چانگبین متعجب گفت:
-یعنی اگه روش پیش کش تغییر کنه تاثییر متفاوتی هم می زاره؟
فلیکس سری به نشانه ی تایید حرف او تکان داد:
-به جای بخشیدن تمام روح یه انسان باید بخشی که انسانیت اون روح و تشکیل میده به اون موجود دنیای تاریک داده شه این طوری روح انسان بهش دمیده میشه و بدنش به جنبش میفته تا گوشت و پوست و کالبد انسانی براش بسازه!
چانگبین اخمی کرد:
-اما چه طوری میشه انسانیت و از روح تفکیک کرد؟
فلیکس لبخند معنی داری زد:
-فقط وقتی این اتفاق میفته که اون آدم با میل خودش بخش وجدان یا همون انسانیت و معصومیتش رو به دنیای تاریک واگذار کنه و اون بخش را با تمام وجود از خودش برونه!
چانگبین که اصلا از معنی خوابیده پشت لبخند فلیکس خوشش نمیامد گفت:
-درست مثل کاری که تو کردی؟
فلیکس دست هایش را بهم کوبید:
-نقشه کامل شد،اول انسانیتم و به سایه پیش کش می کنم تا تبدیل به یه موجود جدا که دیگه وابسته به تاتو نیست و خودش یه هویت داره بشه، اون تا وقتی که سایه ی تاتو باشه با از بین رفتن تاتو از بین میره اگه جسم داشته باشه دلیلی بر محو شدنش نیست! بعد تا وقتی که ارباب ماه تو بنده، بنده ی اون بودن رو انکار می کنم تا اون به دنیای وبتون بر گرده!
چانگبین وسط حرف بلند بالا و نقشه ی برنامه ریزی شده ی او پرید:
-حتی اگه با این روشت همه چی و ردیف کنی بازم کائنات ازت نمی گذره!
فلیکس با اخم پرسید:
-دیگه چرا؟
چانگبین دستی به چشم خسته اش کشید و آن را مالش داد:
-همکارم زن شیطانی باعث شده جد همون دو تا کاپل تینیجری که نجات دادی کشته شه! اون اجداد کل نسل اون زن رو نفرین می کنن و همین باعث میشه آدمای زیادی قربانی شن! شاید اون زن شیطانی فقط به دو نفر اسیب زد اما نتیجه ی اسیبش عین دومینو دامن گیر مهره های دیگه و عده ی زیادی شد که شامل اون بچه ها تو دو بار زندگیشونم میشه ... چون اون آدما از دست رفتن دیگه هیچ راهی برای جبران نیست برای همین قرن هاست که تو عذابه و بخشیده نمیشه و با ماموریت الکی دلش و خوش می کنن!
فلیکس از روی صندلی پایین پرید:
-تمام اینا رو گفتی که بگی منم باعث از دست رفتن آدمای زیادی شدم پس نمی بخشن و حتی اگر نقشم و عملی کنم کائنات ازم نمیگذره؟
چانگبین نمی خواست این حرف را بزند اما ناچار بود:
-دقیقا!
فلیکس انگشت اشاره اش را به چپ و راست تکان داد:
-دینگ دنگ دونگ! یک خطا در تئوری شما یافت شد؟
چانگبین فوری پرسید:
-چه خطایی؟
فلیکس به ران پای پر و وسوسه انگیز او ضربه ای زد:
-این که اسیب هایی که من زدم قابل جبران نیست و اون آدما از دست رفتن!
چانگبین با لحنی قاطع گفت گفت:
-حرفت با عقل جور درنمیاد تو قطعا سوخت دادی! من از کائنات شنیدم که با وجوده این که با شروع هر مراسم جدید و ماه بعدی روح قربانی ها بهشون برگردونده میشه و اون آدما فقط باید یک ماه بدون روح دووم بیارن، یه سری ها بعد برگشت روحشون دچار جنون میشن و بدنشون روحشون و پس می زنه! برای این که جسمشون تو مدت کم نبودن روحشون به گناه آلوده شده و دیگه اون جسم و روح باهم سازگار نیستن و هم رو دفع می کنن! برای همین اون عده روحی که نتونستن به بدن قربانی ها برگردن سمت جهنم کشیده میشن چون توی مراسم توسط لوسیفر پذیرش شدن و بیرون کشیده شدن، اون جا رو به عنوان خونه موقتی خودشون می بینن! اما از ترس بیرون شدن جوری مخفی شدن که حتی لوسیفر هم نتونه پیداشون کنه!
فلیکس دستش را سمت چانگبین گرفت، چانگبین دست او را گرفت و با کمک او پایین پرید، فلیکس بدون ول کردن دست او سمت ماشین پارک شده حرکت کرد:
-من اون روح ها رو با دست خودم چیدم و گل چین کردم بوشون و میشناسم هر چه قدرم که لای روح ها دیگه خودشون و تو تعفن گناه بقیه قایم کرده باشن، بازم می تونم با تلاش پیداشون کنم و برشون گردونم! به نقشه ام یه بخش سوم اضافه می کنم!
من میرم توی جهنم مهم نیست چقدر طول بکشه تمامِ اون روح ها رو بر می گردونم و وقتی همه چی سر خونه ی اولش بر گرده دیگه کائنات نمی تونه بهونه ای برای خط زدن من داشته باشه!
چانگبین دست های فلیکس را محکم تر فشرد:
-نمیشه دو اصل اول نقشه ات حفظ شه اما جای بخش آخر از پیشنهاد لوسیفر استفاده کنیم و بری زیر چتر حمایتش؟
فلیکس خنده ی صدا داری برای این خوش خیالی او سر داد:
-حتی اگه زیر چترش باشبم اونا مکنده های دیگه ای و برای سیخونک زدن به من و زمین زدنم پیدا می کنن!
چانگبین اهی کشید:
-درسته! تازه تو در برابر روح های گمشده مسئولی البته می دونم زیاد حس عذاب وجدان نداری و تنها هدفت برای برگردوندن اونا از سر باز کردن دردسرای کائنات از زندگیته!
دیگر به ماشین نزدیک شده بودند، فلیکس سوئیچ را سمت او گرفت:
-درست فکر می کنی عذاب وجدان ندارم چون خودم و مسئول گم شدنشون و خارج شدن از مسیرشون نمی دونم، سوبین تمام افراد نشون گزاری شده و قربانی ها رو مدام چک می کرد!من تا جای ممکن مواظب بودم خرابکاری نکنن، تا بعدا توی ماه بعدی به دردسر نیفتن اما همیشه یه عده یه راهی برای در رفتن از زیر دستم و رو کردن ذات کثیفششون پیدا می کردن!
چانگبین توی ماشین نشست و استارت را زد ، فلیکس هم کنار او نشست، چانگبین پایش را نرم روی گاز فشرد و گفت:
-ولی شاید اگه تو روحشون و که مثل یه مرز براشون می موند و مانع سرکشی اونا می شد و ازشون نمی گرفتی ، ذات تاریکشون رو نمی شد و به این وضع نمیفتادن!
فلیکس کاملا با این نظریه مخالف بود:
-ما آدما با مغزمون تصمیم می گیریم با قلبمون احساس می کنیم اگر خطایی کنن مغزشون می دونه این کار درستی نیست و قلبشون سنگینی بار گناه اون رو حس می کنه روح و وجدان فقط مثل یه محکم کاری و قفل سوم و زاپاس می مونه که اگر نفس تاریک یکی رو قلب و مغز گیر ننداخت روح گیر بندازه تازه کم نیستن آدمایی که روحم دارن و باز هم حتی وجدانشون نمی تونه جلوشون و بگیره و تو کثافت غرقن!
چانگبین به خاطر تاریکی مسیر به سختی جاده را می دید با دقت به رو به رو خیره بود:
-منظورت از گفتن اینا اینه که حتی اگه تو روحشون رو ازشون نمی گرفتی باز هم انقدر نفس تاریک اونا پررنگ بود که به کج روی بیفتن!
فلیکس فوری مهر تایید زد:
-دقیقا ! گناه رو برای کسایی که روح ندارن یه گوشی بدون رمز تصور کن، دسترسی بهش آسونِ اما اونا با عقل و قلبشون باید بدونن که اجازه ندارن اون تو سرک بکشن؛ کسی که سست عنصر باشه اون گوشی و روشن می کنه!
حالا گناه رو برای کسایی که پاشون لغزش داره ولی روح دارن ، یه گوشی پین دار تصور کن، اونا انقدر الگوریتم های مختلفی و برای کنار زدن عذاب وجدانشون امتحان می کنن تا بالاخره یه ترکیب و الگو بتونه اون پین وجدان و روح انسانیشون رو بشکنه و بتونن واردِ اون گناه یا همون گوشی بشن!
چانگبین سرش را تکان داد:
-مثال خوبی زدی! اما من هنوز فکر می کنم اگر تو اون رمز و براشون بر نمی داشتی ممکن بود تا زمانی که بخوان او الگوی باز شدن رمز و پیدا کنن عمرشون تموم شه و به گناه آلوده نشن!
فلیکس با لحنی نیش دار گفت:
-خیلی خوش بینی این فقط یه احتمالِ پس باید این احتمال که ممکن بود بدون من هم دیر و زود اون پین رو بشکنن و در نظر بگیری!
چانگبین نفس را به سینه اش فرستاد:
-میدونم!
جرعت متمایل شدن سمت فلیکس را نداشت، زیرا جادهناجوانمردانه تاریک بود پس از آیینه به فلیکس نگاهی انداخت:
-بیا امشب بریم خونه ی من و عین نوجوونای تازه به دوران رسیده ی جوگیر فقط به هورمن هامون فکر کنیم! بیا فکر هرمسئله فاکی تو این دنیا و دنیای زیرین و بالایی رو بریزیم دور!
فلیکس دستی به لاله ی گوش خودش کشید، در اولین روز اعتراف اولین رابطه را داشتند کمی غیر معقول بود اما انقدر باید معقولانه به تک تک تصمیمات زندگی اش فکر می کرد که فقط می خواست در این مسئله روی هوا طبق غریزه اش تصمیم بگیرد پس موافقتش را اعلام کرد:
- بیا به جای این که شبمون و با کلی فکر صبح کنیم امشب رو با ذهنی خالی از درگیری ذهنی ولی پر شده از هوس به صبح برسونیم! بیا به جای این که ذهنامون از زورِ فکر کردن به اینده داغ شه یه امشب و برای خودمون باشیم و تنمون داغ شه!
YOU ARE READING
Dark moon 2
Fanfictionماه تیره ( فصل دوم) کاپل :چانگلیگس ژانر : فانتزی، رمنس تراژدی، معمایی خلاصه: فلیکس مدیر شهربازی" صدام بزن" که هدف اصلی این شهربازی بر می گرده به قرار دادی که فلیکس با شیطان بسته و باید در ازای پایدار موندن قرار داد، خدماتی به ماه تاریک ارائه بده... ...