هاییی گاااایزززز
مهلا ایز کامینگگگ وای وااایی نمیدونید چیا شد یتیهیخخیین برید بخونید ببینید چیا شدهبابت تاخیر بیبشخید :)
بهم اجازه پابلیش نمیداد:''
ووت و کامنت یادتون نره لاوای من خودافیس٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
هری :چه شتی خوردی لیام !!!!! اون فکر میکرد تورو فرستادم بری اطلاعاتشو بگیری ... شوخی میکنی دیگه نه !؟
نفس عمیقی کشید
لیام تمام مدت روی کاناپه نشسته بود ، سرش پایین انداخته و ارنجاشو به زانوهاش تکیه داده بود، حتی کلمه ای هم حرف نمیزد
البته قطعا قصد نداشت به این اعتراف کنه که فقط بخاطر باز کردن سره صحبت با زین همیچین گندی زده بود و اونو تو دردسر انداخته بود.
هری درحالی که با عصبانیت توی اتاق قدم میزد و معلوم بود داره توی ذهنش مسئله ای رو حل میکنه
ولی همونقدر که چهرش ترس بر انگیز بود صدای بوت های مشکی رنگش هم باعث متشنج شدن فضای اتاق میشد.هری :میدونم همینجوری قراره زل بزنی کف اتاق و تا صبح هیچ زری نزنی پس در اعضاش یه چیزی ازت میخوام و تو از این طریق گندتو جمع میکنی.
لیام :چه کاری !؟
لیام نا مطمعن و با تردید پرسید
هری :اینبار واقعا میخوام بری و اطلاعاتشو برام بیاری
لیام با تمام سرعت سرشو بلند کرد و متعجب به چشمای هری نگاه کرد
لیام :ولی ...گفته بودی..
هری :میدونم هنوزم میگم ..ولی اطلاعاتشو میخوام
لیام :نمیتونم ...میدونی اگه زین بفهمه چی میشه ؟!
هری با بیخیالی شونه بابا انداخت
هری :اره خب نباید اینطوری گند میزدی ...
لیام :شت بهت استایلز باشه انجامش میدم
پرید وسط حرفش و تقریبا پا به فرار گذاشت
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
اینجا جز مدرن ترین خونه های تاملینسون ها بود و لویی ، عاشق زندگی مدرنه پس قطعا اینجارو ول نمیکرد و جایی بره
خانم ماری چند روز پیش از اومدنش کل خونرو برق انداخته بود.
الان هم لویی از زیبایی رنگ مشکی و تاریکی که توی نقطه به نقطه این خونه برق میزد داشت نهایت لذت میبرد و منظره جنگلی روبروش چندین برابر به این لذت افزوده بود . صدای موزیک بی کلامی که با ملایمت از هر گوشه خونه به گوش میرسید خواب به چشمای دریایی اون میاورد و هر ثانیه این ارامش بیشتر میشد.
خونه ای که توش مستقر شده بود تم دارک و تاریکی داشت ، با اینکه وسط شهر بود اما محوطه چند هزار متری اطارفش پر از درخت های بلند و کاج بود و بیشتر شبیه به جنگل میشد ، به همین خاطر معمولا دور تا دورش مه الود میشد .
![](https://img.wattpad.com/cover/275168055-288-k493132.jpg)
YOU ARE READING
I wanna be your slave [L.S][Z.M]
Fanfictionچشم های جنگلی... :هر لحظه ازم دور میشدی ولی فهمیدن اینکه نمیخوای جایی بری اونقدرا هم سخت نبود بیب. میتونم همه چیزی که تمام مدت با چشمات ازم میخواستیو بهت بدم کیتن فقط بخوا و به زبون بیارش : fuck me daddy