»3«

576 101 13
                                    

*سلامی دوباره 😐بخون به سلامت*

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

زین:واایی این غیر ممکنه، مطمعنی حسش کردی!؟

لویی برای بار هزارم سوالای تکراری زین تایید کرد اما اینبار تقریبا با فریاد گفت

لویی:اره زیییننن ارهه

زین ادامه داد

زین:یعنی...همونقدر سفت که تصورش میکنم!؟....وای میدونی پشمام ریخته.

پسر کی میدونست رییس بزرگ استایلز که دخترا حاضرن برای دادن بهش صف بکشن
بیاد با ی بغل کردن تو اونم اصن بغل محسوب نمیشد هارد بشههه?¡

جمله هاشو توی یک نفس میگفت و لویی هربارشو تایید میکرد
اما دیگه کلافه از احمق بازی های دوستش از رو کاناپه بلند شد سمت در خروجی رفت

زین:هوی هوی کجا میری هنوزم کلی حرف دارم

لویی پوفی کشید و طبق عادت همیشگیش لب پایینشو تو دهنش مک زد و با قیافه ٫٫ودفاک مرد،، بهش نگاه کرد

زین:باشه باشهه فقط بگو کجا میری پیری بی اعصاب

چرخی به چشاش داد و در حالی که درو باز میکرد گفت

لویی:تو این خونه هیچ کوفتی پیدا نمیشه برای خوردن مردم از گشنگی ، میرم ی زهرماری بخرم برا خوردن

زین که پوکر فیس بهش نگاه میکرد
پاشد و به نشان احترام جلوش تعظیم کرد

زین:اوو شرمنده شاهزاده تامیلسون دفعه بعد حتما چند تا از اشپزای سلطنتیو براتون میارم تا غذای مورد علاقتونو بپزن...عالیجناب.

عالیجناب با حالت مسخره ای گفت و نگاهشو به لویی که به زور خندشو نگه داشته بود تا نپاچه به درو دیوار دوخت تا اینکه نگاهاشون به هم افتاد و پقی زدن زیر خنده

بعد از چند لحظه که خنده هاشون تموم شد زین با لبخند گنده ای که رو لباش حک شده بود ادامه داد

زین:بیا تن لشتو بیار تو پشمک هارد الان پیتزا سفارش میدم

خندشو قورت داد و با هل ارومی درو بست و در حالی که به سمت کاناپه میرفت دستاشو جلو سینش قفل کرد و حق به جانب گفت

لویی:اول اینکه حتما این کارو میکنم چون شبیه پیتزا شدم از بس که به خوردم دادی و دوم پشمک هاردم عمته مردیکه

زین که بعد از سفارش دادن درحالی که تلفن قطع میکرد تک خندی کرد

زین:هممم پشمک هارد اونیه که تو کمتر از دو دیقه ت بغل رییس ایندش شق...

لویی:شات د فاک عاف بیچ

لویی فریاد کشید و کوسنی که نزدیک دستش بود رو پرت کرد سمتش ولی زین کوسن تو هوا گرفت و با صدای بلند تری ادامه داد

I wanna be your slave [L.S][Z.M]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora