Part ³

836 150 4
                                    

Hyunjin
بعد اتفاقات خسته کننده دیشب بی حال رو کاناپه دراز کشیده بودم نمیدونم وو سونگ آجوشی این خونه بزرگ رو از کجا آورده که حالا همه افراد باقی مونده پکو اینجا جمع کرده

هرکی گوشه ای از خونه نشسته بود امگاها برای جفتای مردشون گریه میکردن و بچه ها باهم بازی میکردن انگار نه انگار همین دیشب از توی آتیش بیرون کشیده شدن و خانواده شونو از دست دادن چشمم به مادرم افتاد که قاب عکسی رو بغل کرده بود و گریه میکرد حقیقتا شاید دلم برای مرگ دایی هیون بگیره ولی اصلا برام مهم نیست سر مینهو چه بلایی اومده اون همیشه مغرور و یه دنده بود دوست داشت همیشه برامون رئیس بازی در بیاره چون فقط یه آلفاعه یه آلفای دستو پا چلفتی مطمئنم همین الانم نشسته و داره مثل بچه های دو ساله عر میزنه 
خنده آرومی کردم و از جام بلند شدم،سمت وو سونگ رفتم

_حال مینهو چطوره
نگاهی به سر تا پام انداخت و پوزخندی گوشه لبش نشست
_میتونی خودت بری پیشش کوچولو
اخم ریزی کردم
_من کوچولو نیستم و خوشمم نمیاد قیافه دماغوش رو ببینم
_اگه دوست نداری ببینیش حالشم نپرس
شونه ای بالا انداختم
_فقط خواستم ادای یه پسر عمه دلسوز رو براش در بیارم
پوزخند رو مخش عمیق تر شد و از کنارم رد شد و رفت تو یکی از اتاقا بعدا باید یه نگاهی به اون اتاق بندازم

خواستم برم پیش مادرم که چشمم به مینهو که بالای پله ها وایستاده بود افتاد پس هنوز زندس
پله هارو بی حال پایین میومد و وقتی منو دید اخم کرد

_یااا اومااا بیا ببین برادر زاده اخموت هنوز داره نفس میکشه
تا این حرف رو زدم  مادرم سریع از جاش بلند شد و با دو به سمتمون اومد و منو کنار زد و مینهو رو بغل کرد
_عمه قربونت بره بالاخره بیدار شدی
نگاه کردن بهشون حالمو خراب میکرد ازشون فاصله گرفتم تا حرفای چندش آورشون رو نشنوم جای قبلیم روی کاناپه نشستم

مادرم همیشه به مینهو بیشتر از من اهمیت میده با اینکه من پسرشم نه اون بچه دماغو نگاهشون کردم،مادرم محکم بغلش کرده بود و فشارش میداد درحالی که مینهو سعی داشت از بغلش بیاد بیرون لبخند حرص دراری زدم که اخمش غلیظ تر شد
احساس میکنم اخماش بر خلاف چند روز گذشته قیافش رو ترسناک تر میکنه  سیلی آرومی به خودم زدم نه نه همچین فکری نکن هرچقدر که آلفا باشه هنوزم اون اخما شبیه یه امگا کیوت میکننش که دوس پسرش اون چیزی که خواسته رو براش نخریده و اونم اخم کرده به تصورات خودم لبخند خبیثی زدم و نگاهمو از صورت اخموش گرفتم و از روی کاناپه بلند شدم و از اون خونه بیرون رفتم
ChangBin

کنجکاو به قیافه پسر بچه ای که دیشب عمو سو جونگ با خودش به پک آورده بود نگاه میکردم به گفته عمو اون توی جنگل گم شده بود و گرگای ولگرد قصد اذیت کردنشو داشتن که میرسه و نجاتش میده
به دستای کوچیکش نگاه کردم چنتا جای سوختگی روش بود پس چرا دکتر لی درمانشون نکرده
_اون بچه چی داره که اونجوری بهش زل زدی
به سمت صدا برگشتم
_اون نونا از کی اینجا وایستادی
_الان اومدم
_آها
رومو برگردوندم و دوباره به اون بچه نگاه کردم،لیسا نونا کنارم نشست
_جوابمو ندا...
وسط حرفش پریدم و به گردن پسر بچه اشاره کردم
_نونا اون گردنبند چیه
به جایی که اشاره کردم نگاه کرد
_خب گردنبند دیگه
_میدونم گردنبنده منظورم اینه به نظرت معنی خاصی داره؟؟
شونه هاشو بالا انداخت
_هر وقت بیدار شد از خودش بپرس
لبامو آویزون کردم و از جام بلند شدم که دستاش تکون خورد،فورا نشستم و با کنجکاوی به پلکاش که تکون میخورد نگاه کردم
_عموووو بیا بیدار شددد
داد زدم و بعد دوباره به صورت ترسیدش نگاه کردم
_تو..تو کی؟
با لحن بچگونه و بغض دارش گفت و بعد لبهاش آویزون شد و با صدای بلدی زد زیر گریه
_یا یاا آروم باش کاریت ندارم
ولی اون توجهی به حرفام نکرد و با صدای بلند تر از قبل گریه کرد
_هیونگی..هق هیونگی میخاامم
نونا دستاش رو گذاشت روی گوشاش
_چه جیغ جیغوعه
بلند شد و از اتاق رفت بیرون
_یاا نوناااا بیا بگووو بااا ایننن چیکارر کنممم
به قیافه اشکی بچه نگاه کردم تا دوباره نگاهش بهم افتاد گریش شدت گرفت، آروم بهش نزدیک شدم
_هیشش کاریت ندارم
بلند شدم و یکی از عروسکای نونا رو برداشتم و بهش نشون دادم
_ببین چقد خوشگله اگه گریه نکنی میدمش به تو
لحظه ای ساکت شد و به عروسک توی دستم نگاه کرد و یه نگاه به من کرد
_میخوایش؟؟
دوباره زد زیر گریه
_مننن خرشییی... هق خودمو میخاامم
دستمو رو گوشام گذاشتم و از اتاق بیرون رفتم و با دو از پله ها بالا رفتم
پشت در اتاق کار پدرم وایستادم و در زدم
_بله
_اپاااا اون بچه بیدار شدهه
ثانیه ای بعد در باز شد و چهره ترسیده عمو تو چهار چوب در نمایان شد
_اذیتش که نکردی؟؟
_نه ولی اون منو اذیت کرد
با دست کنارم زد و به سرعت از پله ها پایین رفت پدرمم پشت بندش از اتاق بیرون اومد و دنبالش رفت
چشونه اینا
صدامو بچگونه کردم و اداشو در آوردم
_خرشییی...ایشش
از پله ها پایین رفتم

____________
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید ♥️
هفته ای دوتا پارت عاپ میشه

My silver omega/Minsung Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon