Jisung
به سختی پامو بالای سنگی گذاشتم و خودمو بالا کشیدم و نفس عمیقی کشیدم،سرم رو چرخوندم و به یونگ بوک که روی زمین نشسته بود نگاه کردم به سختی نفس نفس میزد و رنگش مثل گچ دیوار شده بود
-گفتم نباید بیاین حالا هی لج کنین
نگاه شرمنده ام رو به جیمین دادم و آهی زیر لب کشیدم
-متاس..
-یا بس کن هیونگ انقد جیسونگ رو سرزنش نکن این خواسته منم بوده
جیمین هوفی کشید و آروم به سمت یونگ بوک رفت و کنارش نشست-الان چجوری میخوای تا اون بالا همراهمون بیای؟تو ماه آخر بارداریته وضعت از جیسونگ خطرناک تره
-به به ببینید کی اینجاست
سرمو چرخوندم و با تعجب به چهره اون صدای نا آشنا نگاه کردم به نظر امگا میومد اما ظاهرش خیلی خفن تر از این چیزا بود که بخواد یه امگا باشه
تهیونگ:شتت تو اینجا چیکار میکنی
سرمو به طرف تهیونگ هیونگ چرخوندم،از زمانی که برادرش رو پیدا کرده خیلی شاد تر به نظر میرسه اما الان با چهره متعجب و ترسیده ای به اون امگا خیره شده بود
-فکر کردی میتونی از دستم در بری؟توی عوضی منو توی اون گودال ولکردی و رفتیی
میخواست به طرف تهیونگ هیونگ حجوم ببره که سونگمین جلو رفت و رو به روش وایستاد
-عامم چیشد که اومدی این سمت
-شنیدم قراره اتفاق بزرگی امروز بیوفته اومدم تا تماشاش کنم
-بهتره گفت اتفاق تلخچهره جیسونگ غم رو به خودش گرفت و آروم روی زمین نشست و سعی کرد بغضی که این مدت درحال عذاب دادنشه رو قورت بده و بهش بی توجه باشه اما با فکر دوباره ی اینکه قراره چه بلایی سر آلفاش بیاد اشکاش روی گونه های تپل و سفیدش جاری شدن
اما هیچ کس حواسش به اون و اشکاش نبود چون اون سمت دیگه جونگ کوک و تهیونگ به جون هم افتاده بودن
جیمین داد بلندی کشید که باعث شد از همدیگه جدا بشن و آروم سر جاهاشون وایستن
جیمین چند قدمی رو سمت جونگ کوک برداشت و رو به روش وایستاد
جیمین:میشه فعلا بری و دعوات با ایشون رو بزاری برای بعدا؟به اندازه کافی اوضاع خراب هست و ما الان به این آلفایی که اینجا وایستاده نیاز داریم اوکی؟
جونگ کوک یه تای ابروش رو بالا انداخت و سرش رو جلو آوردجونگ کوک:خیلی بزرگ شدی پارک جیمین،الان توهم یه امگای کاملی نه؟
جیمین متعجب از حرف اون امگا ابروهاش رو بالا انداخت
جونگ کوک:منم جیمین،جونگ کوک یادت هست؟همونی که وقتی کوچیک بود از پک زد بیرون
چشمای جیمین الان بزرگترین حالت خودشون رو داشتن قدم های آرومش رو سمت جونگ کوک کشوند و متعجب نگاهش کرد
جیمین:تو زنده ای ؟
جونگین: یونگ بوک هیونگ خوراکی چیزی نداری؟حیفه جلو همچین درامایی چیزی نخورد
یونگ بوک خنده ای کرد و سرش رو به طرفین تکون دادجونگ کوک:به هر حال اگه بخواین میتونم کمکتون کنم و این دو نفر رو که حاملن رو به پک برگردونم
جیمین خوشحال از پیشنهادی که بهش شده بود لبخند بزرگی زد و نگاهش رو به جیسونگ و یونگ بوک دوخت ولی با دیدن چهره جیسونگ آهی زیر لب کشید و نگاهش رو به جونگ کوک داد
-میشه فقط برادرم رو ببری؟اون وضعیت سخت تری داره
یونگ بوک:یاا هیونگگ منم میخوام بیام
جیمین کنار یونگ بوک نشست و با دست هاش صورت برادر کوچیک ترش رو قاب گرفت
جیمین:یونگ بوکی میدونم دلنگران برادرتی ولی به فکر بچه ای که داری باش قطعا چانگبین از اینکه بفهمه همچین خطری کردی خیلی عصبانی میشه
یونگ بوک ناراحت سرش رو پایین انداخت و نگاه غمگینش رو به جیسونگ که گوشه ای نشسته بود داد
یونگ بوک:پس جیسونگ چی ؟
![](https://img.wattpad.com/cover/280952517-288-k419321.jpg)
ESTÁS LEYENDO
My silver omega/Minsung
Hombres Loboمینهو آلفای اصیلی که خانوادش رو توی آتیش سوزی از دست میده،اون آلفای اصیلیه که قرن هاست جادوگر سیاهی به دنبال قربانی کردنش برای شیطانه آیا مینهو میتونه از دست جادوگر سیاهی فرار کنه؟میتونه کنار خانواده جدیدش زندگی شادی رو شروع کنه؟ ژانر:امگاورس.عاشقان...