سجونگ از پنجره نگاهی به خیابون انداخت،هوا دیگه کاملا تاریک شده بود اما کیونگسو هنوزم برنگشته بود خونه و این موضوع نگرانش کرده بود.
فایده ای نداشت که بخواد دوباره باهاش تماس بگیره چون گوشی کیونگسو خاموش بود،دلش نمیخواست به چیزای بدی فکر کنه و سعی کرد آروم باشه.با یادآوری نایون به این فکر افتاد که اون حتما حالش بهتر شده و حالا وقتشه که باهاش تماس بگیره،باید مطمئن میشد روحیه نایون بخاطر حرفای کیونگسو آسیب ندیده.
گوشیش توی دستش بود پس سریع با نایون تماس گرفت و منتظر بود اون جواب بده اما در آخر اون جواب نداد و تماس قطع شد.
با نگرانی به صفحه گوشیش نگاه کرد و زیرلب زمزمه کرد._یعنی انقدر حالش بده؟!
چندثانیه همینطور ایستاد و بعد با کلافگی صندلی رو عقب کشید و همونجا نشست،تصمیم گرفت بهش تکست بده و تند تند تایپ میکرد.
«نایونا حالت خوبه؟اگه کیونگسو اذیتت کرده بهم بگو،من مجبورش میکنم ازت عذرخواهی کنه،لطفا وقتی بهتر شدی باهام تماس بگیر»
ارسال کردو سرشو روی میز گذاشت..........
جیون توی اتاقش روی تخت نشسته بود و با پایین پیرهنش بازی میکرد و چشم به ساعت دوخته بود،ساعت از هشت شب گذشته بود و بکهیون هنوزم برنگشته بود.
یعنی کارش توی بوسان انقدر طول میکشید؟اصلا چه کاری برای انجام دادن داشت؟
پیرهنشو رها کرد و این بار بافت موهاشو بین دستاش گرفت و با موهاش بازی میکرد،استرس داشت و نمیتونست یه جا بشینه و بیقرار نباشه.با شنیدن صدای ماشین که وارد حیاط عمارت شد سریع از تختش پایین اومد و سمت پنجره رفت،مطمئن شد که بکهیون توی ماشینه و سریع دویید تا بره پایین و باهاش حرف بزنه.
بدون اینکه دوباره در اتاقشو ببنده با عجله اون راهرویی که بعضی وقتا طولانی تر از همیشه بنظر میرسید رو با قدمای سریع و بلندی طی کرد و تندتند از پله ها پایین رفت.درست وسط سالن بزرگ عمارت به بکهیون رسید و با دو قدم فاصله ازش ایستاد و بهش خیره شد،بخاطر اینکه عجله کرده بود یکم نفس نفس میزد اما بازم با دقت به صورت بکهیون خیره شده بود و اون برعکس جیون سرشو پایین انداخته بود.
ریتم نفساشو کنترل کرد و بالاخره یچیزی گفت تا سر حرفو باز کنه._منتظرت بودم،فکر کردم امشب قرار نیست برگردی.
بکهیون بازم سرشو بالا نیاورد و این باعث نگرانی جیون شد،دلش نمیخواست به چیز بدی فکر کنه و اینو به پای خستگیش گذاشت.
_برو استراحت کن.
بکهیون خوب صدای جیونو میشنید اما چطور میخواست توی چشماش نگاه کنه؟
بکهیون پدر و مادر جیونو به سئول آورده بود و اونا توی خونشون توی سئول بودن اما چطور باید حقیقتو به جیون میگفت؟! خوب میدونست اینکه کسی که دوستش داری رو از دست بدی چه حسی داره و حالا چطور میتونست کسی باشه که این خبرو به جیون میده؟
YOU ARE READING
𝑳𝒊𝒍𝒚 𝑶𝒇 𝑻𝒉𝒆 𝑽𝒂𝒍𝒍𝒆𝒚 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓
Fanfiction[لیلیِ درّه | Lily Of The Valley] Genre : Romance, Forced Marriage, Drama, Slice of life Writer : Oyun EXO : Beakhyun, Chanyeol, Kyungsoo, Sehun. IU (Jieun), Sejeong. Twice : Nayeon. بیون بکهیون مرد ۳۱ ساله ای که همسرشو توی سانحه رانندگی از دست میده...