Part 14

651 142 119
                                    


نیم ساعت بود که بکهیون ساکت توی نشیمن نشسته بود و فقط به زمین خیره شده بود،آجوما بارها برای انجام دادن کاراش از کنارش رد شده بود اما انگار بکهیون متوجه هیچکدوم نشده بود.
آجوما بدون اینکه اون ازش درخواست کنه یه فنجون قهوه براش روی میز گذاشت و وقتی دید اون هنوزم تو فکره به آرومی صداش کرد.

_قربان!

بعد از فقط یک بار صدا کردنش اون سرشو بالا آوردو بعد از اینکه لباشو با زبونش تر کرد با صدای ضعیفی جواب داد.

_بله؟!

آجوما میدونست اون بخاطر رفتن جیونه که فکرش انقدر به هم ریخته‌اس و حالا بخاطر حال بکهیون و سکوتش،عمارت دوباره تاریک و غمگین به نظر میرسید.
درسته که توی مدتی که جیون اینجا بود هم بکهیون خیلی صحبت نمیکرد اما گاهی لج کردنای جیون و بحث کردنش با بکهیون یا حتی همون مکالمه های کوتاه دوستانشون باعث میشد امید داشته باشه که همه چیز یه روزی کاملا درست میشه اما حالا..!

_براتون قهوه آوردم.

بکهیون نگاهی به فنجون قهوه ی روی میز انداخت و بعد از چندثانیه خیره شدن بهش با گیجی به آجوما نگاه کرد.

_من قهوه خواسته بودم؟!

آجوما با افسوس آهی کشید و سرشو به دو طرف تکون داد.

_نه،بهرحال هوا سرده بهتره زیاد نوشیدنی های گرم بخورید.

بکهیون دوباره نگاهی به اون فنجون انداخت و سرشو به نشانه تفهیم تکون داد.

_فهمیدم،ممنون.

دوباره سرشو پایین انداخت و دستشو آروم روی رون پاش میکشید.
آجوما میخواست بدون اینکه چیزی بگه برگرده توی آشپزخونه اما با چیزی که به چشمش اومد همونجا ایستاد و با دقت به لباس بکهیون خیره شد.

_بکهیون شی!

بکهیون چشماشو محکم بازوبسته کردو سرشو بالا آورد و منتظر بهش خیره شد‌.
اجوما با گیجی نگاهش کردو با دستش به لباسِ توی تن بکهیون اشاره کرد.

_پلیورتونو برعکس پوشیدین..!

بکهیون با این حرف اجوما سرشو پایین انداخت و به لباس توی تنش خیره شد.
حق با اون بود لباسشو برعکس پوشیده بود و هیچ ایده ای نداشت که چرا همچین کاری کرده اما تا اون لحظه حتی متوجهشم نشده بود.
قبل از اینکه بتونه چیزی بگه با صدای زنگ در عمارت توجه هردوشون جلب شد.

_شما لطفا درو باز کنید،من برمیگردم.

اجوما سرشو به نشانه تفهیم تکون داد و سمت در راه افتاد و بکهیونم خودشو به اتاق کارش رسوند تا لباسشو درست کنه.
رفت توی اتاقش و درو بست.
یک بار دیگه با گیجی و کلافگی به لباس توی تنش نگاه کردو با قدمای آرومی سمت کاناپه رفت،نشست و عصاشو به دیوار تکیه داد.
دو طرف پایین پلیورشو گرفت و اونو توی تنش بالا کشید و دراوردش.

𝑳𝒊𝒍𝒚 𝑶𝒇 𝑻𝒉𝒆 𝑽𝒂𝒍𝒍𝒆𝒚 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Where stories live. Discover now