Part 18

623 144 58
                                    

سجونگ روی صندلیش نشسته بود و با حوصله کتابشو ورق میزد.
نایون کنارش بود اما حتی یک کلمه هم با هم حرف نمیزدن.
دیدن این رفتارای سجونگ براش عجیب بود.
میدونست اون کیونگسورو خیلی دوست داشته و اینکه الان انقدر بیخیال بنظر میرسید نایونو بیشتر میترسوند.

حتی نسبت به همیشه بیشتر به خودش رسیده بود و زیباتر بنظر میرسید.
عجیب بود و نایون حتی جرأت نداشت حالشو بپرسه.
نگرانش بود و این نگرانی باعث شد نتونه جلوی خودشو بگیره.

_سجونگ!

سجونگ سریع کتابشو بست و از روی صندلیش بلند شد،نیم نگاهی به نایون انداخت و بدون اینکه چیزی بگه کتابشو برداشت و با سردی نگاهشو ازش گرفت و اونورتر رفت و روی یکی دیگه از صندلیا نشست.
نایون تمام مدت با نگاهش اونو دنبال کرد و بعد از اینکه سجونگ دورتر نشست نگاهش روی اون قفل شد.

دلش لرزید و مطمئن شد که اون حالا همه چیزو میدونه.
حتی فکرشم نمیکرد یه روزی اگه سجونگ ازش دوری کنه انقدر ناراحت بشه و واقعا از اینکه بهترین دوستشو از دست بده میترسید.
میخواست با سجونگ حرف بزنه اما مگه میتونست از خودش دفاع کنه؟مگه حق اینکه از خودش دفاع کنه رو داشت؟

درست همون لحظه در کلاس باز شد و کیونگسو اومد داخل.
همه بی اراده با صدای در توجهشون جلب شد.
کیونگسو تقریبا سرشو پایین انداخته بود و به کسی نگاه نمیکرد.
سجونگ بعد از دیدن اون با خونسردی سرشو پایین انداخت و دوباره مشغول کتابش شد.

نایون میدید که سجونگ رفتارش کاملا تغییر کرده و این تغییرات براش ترسناک بود.
کیونگسو تصمیمشو گرفته بودو ازش مطمئن بود پس بدون اینکه به کسی نگاه کنه با قدمای بلندی خودشو به صندلی کنار نایون رسوند و کنارش نشست.

خب برای روز اول کسی حتی بهشون شکم نمیکرد!
اولین چیزی که به ذهن همه رسید این بود که اونو و سجونگ دعوا کردن و برای همینم دور از همن.
نایون با ترس نگاهی به سجونگ انداخت که حتی بهشون نگاهم نمیکرد.

به کیونگسو چشم غره رفت و با اشاره بهش فهموند که ازش دور شه و جای دیگه بشینه اما کیونگسو شونه هاشو بالا انداخت و خودشو مشغول کرد تا مجبور نشه تکون بخوره.
سجونگ با اینکه تمام مدت سرشو پایین انداخته بود اما به خوبی متوجه شد که کیونگسو کجا نشست.

بدون اینکه متن کتابو بخونه بهش خیره شده بود و مدام توی سرش تکرار میکرد.
"همه چی تموم شده سجونگ،بقیش به تو ربطی نداره بهشون توجهی نکن و آروم باش."
همه چیز باعث میشد تحت فشار باشه و حالا اولین کلاس امروزم با سهون بود.

ممکن بود اخر روز مثل دیوونه ها تو خیابون گریه کنه اما تنها چیزی که براش اهمیت داشت این بود که ضعف نشونشون نده،به‌هیچ‌وجه...
موهاشو پشت کمرش ریخت و به تظاهر کردن ادامه داد.

𝑳𝒊𝒍𝒚 𝑶𝒇 𝑻𝒉𝒆 𝑽𝒂𝒍𝒍𝒆𝒚 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓حيث تعيش القصص. اكتشف الآن