هوسوک
خودم و تو چادر جونگکوک و جیمین انداختم ولی با دیدن صحنه روبه روم خشکم زد..
جیمین و جونگکوکی که همدیگه رو بغل کرده بودن و یکی از پاهای جونگکوک لای پای جیمین بود و اونو نزدیک خودش نگه داشته بود..
چشمامو مالیدم تا اگه یه توحم فاکیه از بین بره ولی واقعیت بود!
اونا همین هفته پیش نبود تو مدرسه دعوا کردن؟
الا تو بغل همدیگه خوابیدن و درحدی بهم دیگه چسبیدن کم مونده بود یکی شن...برعکس اینکه هوسوک از این صحنه تعجب کرده بود ولی نمیتونست کیوت بودنشون رو انکار کنه...
وقتی به خودش اومد فهمید یه لبخند سان شاینی زده...
از چادر بیرون اومد...
دوستاش چشون شده بود؟
اون از تهیونگی که با اینکه میدونست گیه ولی به هیچ پسری نه نزدیک میشد نه تماس فیزیکی باهاشون برقرار میکرد ولی الا با جین اینقدر صمیمی شده بود...
و اون دوتا...
اره جونگکوک و جیمینی که روی هم کراش داشتن و کل مدرسه از این باخبر بودن ولی مثل تام و جری به جون هم افتاده بودن و از عذاب دادن همدیگه لذت هم میبردن ولی الا مثل یه کاپل تو بغل همدیگه خوابیده بودن...
هوسوک نمیتونست اینارو تو خودش نگه داره!
قطعا میترکید!
خواست با یونگی راجبش حرف بزنه ولی یادش افتاد که اون یه پیشی خابالوعه و نمیخواست بیدارش کنه...
سمت چادر چانبک رفت و بی سر و صدا واردش شد ولی دوباره با صحنه ای که دید خشکش زد
*بچه چوبه خشک شد امروز*
بکهیون و چانیولی که تو حلق همدیگه بودن و دستاشون رو از روی لباس روی بدنشون میکشیدن
هوسوک زود روشو اونور کرد تا اون صحنه چندش آور رو دیگه نبینه
بکهیون با دیدن هوسوکی که از خجالت سرخ شده بود چانیول رو هل داد و با آستین لباسش لبای خیس صورتی رنگش که الا به خاطر بوسشون سرخ تر شده بود رو پاک کرد
*" عااا هوسوکی کی اومدی؟؟ حالت خوبه؟ خوب خوابیدی؟"
هوسوک نگاه پر حرصش بهش انداخت
~" اگه از تو حلق هم بودن سیر شدین میخوام باهاتون حرف بزنم"
بکهیون نگاه خجالت زده اش رو از دوست جدیدش گرفت و به چانیولی که با بیخیالی کامل به هوسوک نگاه میکرد، نگاه کرد.
*" راجب چی؟"
.
.
.
تهجین تو جنگلنگاهشو به درختای بلند و پرنده هایی که روی شاخه ها درحال رفت و آمد بودن، داد
تو پرسیدن سوالش شک داشت...
اگه میگفت به تو چه چی؟
اگه برداشت بدی میکرد چی؟
نمیگفت نمیخوام تو زندگی شخصیم دخالت کنی؟!
دلشو به دریا زد و سوالشو پرسید
×" تا الا..دوس دختر داشتی؟"
÷" من گیم و راستش نه نداشتم.."
هومی زیر لب گفت و به راهش ادامه داد
از رک بودن جین هم تعجب کرد هم خوشحال بود که با جوابای عجیب غریب موجب سردرگمیش نشده!
فضای بینشون سنگین شده بود وقتی کنار دریاچه نشسته بودن صمیمی تر رفتار میکردن ولی الا...
÷" تو چی؟"
×" من چی؟"
واییساد
÷" دوس دختر یا دوس پسر داشتی؟"
×" نه"
به راهش ادامه داد...
چند دقیقه بعد صدای جین سکوت رو شکست
÷" میشه بشینیم؟"
لبخندی بهش زدم و کنار درختی باهم روی زمین نشستیم
به نیم رخ جذابش خیره شدم...
یه پسر در این حد زیبا و دلنشین؟
نه اون یه پسر نبود اون یه الهه بود...
بادی وزید که باعث پخش شدن موهای جین روی پیشونی بلندش شد
تهیونگ با دیدن اون صحنه حس کرد قلبش برای زیبایی این پسر لرزید...
جین با حس نگاه خیره تهیونگ بهش نگاه کرد که بلافاصله تهیونگ نگاهشو ازش دزدید...
جین که فهمیده بود تهیونگ محو صورت جذابش شده بود به خودش بالید و از اینکه نگاه پسر کناریش رو روی خودش متمرکز کرده بود لبخندی زد..
خواست از جاش بلند شه و از عمد دستشو روی دست تهیونگ که روی زمین بود گذاشت نوازش وار بلندش کرد...
دستشو سمت تهیونگ گرفت
×" پاشو تهیونگ وقت نهاره نمیخوام از غذاهای عزیزی که نماینده میاره دور بمونم"
تهیونگ که از اون نوازش کوچولو کمی شوکه شده بود خنده کوتاهی کرد و با گرفتن دستش از روی زمین بلند شد..
YOU ARE READING
School Crush
FanfictionMain couple:KookMin Side couple:TaeJin Gener:School life,Smut,Romance خلاصه: همه چی از روزی که اون اردو برگذار شد شروع شد... جیمین و جونگکوکی که به خاطر حرص دادن همدیگه دست به هرکاری میزدن ولی انگار سرنوشت جور دیگه ای داستان اون هارو نوشته بود...