×چی دارین میگین شما دوتا؟
جونگکوک با سردرگمی سری به طرفین تکون داد و روبه تهیونگ گفت "نمیدونم..درواقع نمیدونیم..یه بچه پنج ساله روهم بفرستی اونجا متوجه میشه اونجا یه شکنجه گاهه"یونگی که بشدت توی افکارش بود کاملا ناگهانی از جاش بلند شد و دستاشو بهم کوبید "بسه پاشین برین سر خونه زندگی هاتون فردا همگی باهم میریم و اونجارو میگردیم پاشین"
همه خسته بودن و دلیلی نداشت خونه ی تهیونگ بمونن پس موافقت کردن و بعد از برداشتن وسایلشون از اونجا خارج شدن..
درحالی ک با چاپستیک سس رو با نودل داخل ظرف هم میزد نگاهشو به جین ک مشغول چیدن میز بود داد
کاسه هارو برداشت و روی میز گذاشت و هر دو روی صندلی هاشون نشستن
شام در سکوت ظاهری که بوجود اومده بود خورده شد و ظرف هارو قبل خوابیدن شستن و خشک کردن
تمام مدت توی سکوت کارهاشون رو انجام میدادن و سخت مکالمه ای بینشون شکل میگرفت چون ذهن هردو درگیر حرفای جیمین و جونگکوک بود
بالاخره وقتی که میخواستن بخوابن تهیونگ سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود رو پرسید
_وقتی اون خونه رو گرفتی صاحب خونه درمورد اون اتاق چیزی نگفت؟
جین چن ثانیه ای رو خیره به تهیونگ نگاه کرد و بعدش با سردرگمی جواب داد
+اونجا رو از مادر خونده ی جونگکوک گرفتم و اون هیچی درموردش نگفت
اخم کمرنگی روی پیشونیش بوجود اومد..
دست جین که روی تخت بود رو گرفت و فشاری بهش وارد کرد تا تمام توجه پسر رو به خودش جلب کنه
_فردا درموردش حرف میزنیم
جلوی خونه ماشین رو نگه داشت و نگاهشو به جیمین داد
لحظه ای بعد پسر رو توی آغوشش درحالی که صورتشو توی گردنش قایم کرده بود پیدا کرد
دستاشو دور کمرش حلقه کرد و بوسه ای روی لاله ی گوشش گذاشت
+فردا تعطیله امشبو اینجا بمون
_نمیتونم مینی نامجون هیونگ منتظره
عقب کشید و صورت جونگکوکو بین دستاش گرفت و با چشمای پاپی طورش بهش زل زد و معصومانه درخواستش رو دوباره به زبون آورد
+لطفا بمون ..
نگاهشو بین چشماش گردوند و با گفتن "لعنتی" لباشو آروم روی توت فرنگیای خوش طعمش گذاشت و مکی بهشون زد
با لبخند بزرگی دست جونگکوک رو گرفته بود و با خودش به سمت خونه میکشید
در رو باز کرد و باهم وارد شدن
بی سرو صدا از پله ها بالا رفتن تا مزاحم خواب خانوم پارک نشن
وارد اتاق شدن و جیمین بدون لحظه ای صبر خودشو روی تخت انداخت و مثل پروانه ی مرده و پلاسیده دست و پاشو باز کرد و نگاه خندونشو به جونگکوک داد
قطعا اگه میدونست موندنش اینجا باعث شکل گرفتن همچین لبخند بزرگ روی لبهای جیمین میشه همون بار اول قبول میکرد
قدم هاشو سمت تخت برداشت و جیمینو توی بغلش کشید و محکم فشارش داد
+ جونگکوک من یه توپ ضداسترس نیستم که فشار..آخ فشارم میدی
جونگکوک تکخندی زد و دماغشو یه پشت گردن جیمین کشید
بلند شد و شروع به درآوردن لباساش کرد و تنها چیزی که تنش موند باکسرش بود
+هی داری چیکار میکنی
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و با شیطنت گفت "امیدوارم خواب خانوم پارک سنگین باشه"
+یااا
جیمین فریادی زد و از روی تخت پایین پرید
+حتی فکرشم نکن! هربار شدت ضربه هات برا دفعه قبل یادم میوفته ستون مهره هام میلرزن!
جونگکوک قهقه ای زد و روی تخت زیر ملافه رفت و دستاشو برای جیمین باز کرد
_ بیا اینجا ببینم
ولی جیمین برعکس لحن ملایم و دوست داشتنی جونگکوک خودشو با خشونت روی بدنش انداخت و صدای اخشو دراورد
با دستاش مثل یه کوالا بهش چسبید و گردنشو بو کشید
دستای جونگکوک دور کمرش زیر تیشرتش حلقه شدن
+وای به حالت اگه بلایی سرم بیاری
_فقط میخوام لباستو در بیارم راحت بخوابی!
چشم غره ای بهش رفت و گذاشت لباساشو از تنش دربیاره
YOU ARE READING
School Crush
FanfictionMain couple:KookMin Side couple:TaeJin Gener:School life,Smut,Romance خلاصه: همه چی از روزی که اون اردو برگذار شد شروع شد... جیمین و جونگکوکی که به خاطر حرص دادن همدیگه دست به هرکاری میزدن ولی انگار سرنوشت جور دیگه ای داستان اون هارو نوشته بود...