7.Thoughts

514 89 115
                                    


اولین شب در استرالیا برای لیسا عجیب گذشت.

وقتی بالاخره  رسیدند، به‌خاطر تفاوت زمانی دیگه شب شده بود و مستقیم از وسط ملبورن شلوغ به هتل رفتند.

لیسا به تخت رفت اما این طور که پیدا بود، امشب قرار نبود خواب به سراغش بیاد.

شاید بخاطر این بود که تو هواپیما زیاد خوابیده بود.

لیسا به این معروف بود که میتونه در هر مکان و هر زمانی بخوابه؛ اما این به این معنی نبود که همیشه خوب میخوابید.

هرچند با وجود بدن گرم جنی که به بهش فشرده میشد، تو کابین کوچیکشون، خیلی خوب خوابیده بود.

لیسا بخوبی میدونست اگه امشب نخوابه، طی چند روز آینده خستگی تو تنش میمونه و میدونست که نمیتونه از پسش بربیاد.

کنسرت بعدیشون تا چند روز آینده بود و نیاز بود که سَوندچک محل جدید انجام بشه چون هر سالن کنسرتی سیستم مخصوص خودشو داشت و باید باهاش آشنا میشدند.

*سوندچک (sound check) تست صداس که قبل از کنسرت برای مطمئن شدن از بلندگو ها و سیستم صوتی محل اجرا و گرم کردن صدای آرتیست ها انجام میشه.*

سرجاش چرخید.
تخت بطور عجیبی بزرگ بود.
و خالی حس میشد.

ته قلبش میدونست که دوست داشت دقیقا کی الان کنارش رو این تخت باشه.

دختر تایلندی از روی ناامیدی زیر لب غرغر کرد و صورتشو تو دستاش پنهان کرد.

هنوز یکم براش زیادی بود که بخواد با فهمیدن اینکه برای یکی از اعضای گروهش احساساتی بیشتر از دوستی داره، کنار بیاد.

صورتش تنها از فکر کردن به جنی داغ تر شده بود.

با خودش فکر کرد که واقعا چه مدت میشه که همچین حسی نسبت بهش داره و نمیتوست انگشتشو رو یه نقطهٔ مشخص بذاره و دقیق بگه.

چون جوری بنظر میومد که انگار همیشه وجود داشته.

فقط اولش خیلی قوی نبوده.

اما زمانی که جنی تو ماکائو اونجوری از روی استیج رفته بود، انگار این واقعیت مثل یه سیلی، تو صورتش خورده بود.

اما اون موقع فقط نمیخواسته که قبولش کنه.

اما حالا احساسش هر روز درحال قوی تر شدن بود.

اونقدر قوب که دیگه لیسا نتونه نادیده بگیرتش.

از درونش هیچ مشکلی با این موضوع که به دخترا جدب میشه نداشت.
بنظرش کاملا طبیعی میومد.

هیچ نظری نداشت که بقیه راجب این موضوع چه احساسی دارند، اینکه جنی چه احساسی نسبت به این موضوع  داره.

دختر کره ای به بخش تماس های فیزیکی لیسا عادت داشت و خب به مرور زمان هم بیشتر و بیشتر بهش می چسبید.

مثلا گرفتن دست لیسا یا قرار دادن دستای لیسا دور کمرش.

جنی هیچ وقت ازش خجالت نمیکشید یا مثل وقتایی که جیسو و رزی  بهش نزدیک میشدند به خودش نمی پیچید.

اما هیچ کدوم از اون لمس ها هیچ وقت معنای عاشقانه ای نداشتند.

حداقل نه بطور آگاهانه.

وقتی کمی به قبلتر فکر کرد، دید که درواقع حق با جیسو و رزی بوده. 

فعل و انفعالات زیادی بین جنی و خودش ممکنه مثل رفتار های یه زوج برداشت شده باشند.

اگر بشه  همچین چیزی بهش گفت...

بدنش تمام این مدت میدونسته و به ذهنش نگفته؟

وات د هل.

اون دو نفر واسه خودشون شوخی میکردند اما اگر میدونستند که لیسا چه حسی داره چی؟

تحملش میکنن یا فکر میکنند عجیب غریبه؟

یعنی جیسو بهش میگه که باید حسشو سرکوب کنه؟

یعنی رزی بهش میگه که این فقط واسه یه مدت کوتاهه؟

اونا از قرار شکست خورده اش با جانگکوک خبر داشتند.

همون موقع که برگشته بود بهشون گفته بود.

اونا فقط به این نتیجه رسیده بودند که کوکی پسر مناسب لیسا نبوده.
اما از این خبر نداشتند که هیچ پسری، هیچ وقت قرار نیست آدم مناسب اون باشه.

چطور قراره به این موضوع واکنش نشون بدن اگر یه روزی متوجه بشن؟

حالا لیسا کم کم دیگه داشت سردرد میگرفت.

بسه!

صدای اقیانوس رو از گوشیش پلی کرد و چشماشو بست، به این امید که بتونه یکم بخوابه.

هرچند که ذهنش به فکر کردن درباره اونی چشم گربه ای مورد علاقه اش ادامه داد.

یعنی الان خواب بود؟

تو تختی که به اندازه تخت خودش تو هتل، بزرگ بود؟

اینکه اون هم دوست داره الان لیسا کنارش دراز کشیده باشه؟

لیسا از ته دلش میخواست بهش پیام بده.

اما به هر حال این حس رو در خودش سرکوب کرد.

جنی باید استراحت میکرد، باید میخوابید.

تا قبل از اینکه به لس آنجلس برن و تور آمریکاشونو شروع کنند دوتا کنسرت تو استرالیا داشتند.





-------------------------------

گایز راستی: خود نویسنده میدونست که استرالیا اخرین بخش تورشون بوده، اما به خودش این آزادی و خلاقیت رو داد که امریکا رو هم بهش اضافه کنه.

𝑭𝒂𝒍𝒍𝒊𝒏𝒈Where stories live. Discover now