کنسرت ملبورن مثل کنسرت سیدنی موفقیت بزرگی بود.نگرانی های جنی به هرحال کاملا غیر ضروری بود ، اون شاد و سالم و قوی بود و همین باعث شد اعتماد به نفسش باز برگرده .
با اینکه شخصی دیگه ای کمی ناراحت بود!
و این چهیونگ بود.
از فکر اینکه دوباره استرالیا رو ترک میکنه ناراحت بود و روی استیج گریه کرد . بعد از کنسرت هم هنوز ناراحت بود. بنابراین بقیه اعضای گروهش برای دیدن فیلم، شب در اتاق اون موندن ، اما فقط لیسا شب رو پیشش موند این از وظایف بهترین دوست بودنه!
وقتی جنی و جیسو شب بخیر گفتن لیسا به جنی خیره شد؛ میتونست برای لحظه ای ناامنی و کمی آسیب رو در گوی های زیبای دختر بزرگتر ببینه.
اما شاید فقط خیالات لیسا بود چون همیشه صحنه های حملات پانیک جنی توی سرش بود .
قبلاً چنین چیزی رو تجربه نکرده بود.
چیز های ناگفته ای در اتاق بود ولی اون فرار کرده بود و از اون موقع به بعد دیگه باهم تنها نبودن .***
-فرودگاه لس آنجلس
اونا به تازگی برای تور ایالات متحده و البته کنسرت کوچلا وارد ایالات متحده شده بودند و برای بلینکا خیلی هیجان داشتن .
هنگام پیاده شدن از هواپیما کاملا خوشحال و بیخیال بودن اما به محض اینکه گیت رو ترک کردند ، دوربین ها و پاپاراتزی ها به معنای واقعی کلمه، محاصره شون کردند .
"وای.."
جیسو که از صداهای ناگهانی غافلگیر شده بود نفسش رو بیرون داد.مردم فریاد میزنند تا دخترا به دوربین های اونا نگاه کنند، نور شادی صورتشون خاموش شد همه چیز کمی بعد از آرامش یک پرواز طولانی بود که هیچ کس اونها رو اذیت نکرده بود .
منیجر ها و بادیگاردا فورا اون چهار نفر رو تحت محافظت خودشون درآوردن.
"این برنامه ریزی شده بود ؟"
رزی از منیجر اونی، که کمی ترسیده بود پرسید و همچنان سعی میکرد به آرومی جلوی دوربین لبخند بزنه ."نه اینطور نبود "
لیسا هنوزم کنار منیجرش راه میرفت و هیچ حسی به دوربین ها نشون نمیداد ، به جز لبخند های کوتانی که گاهی روی صورتش مینشوند اما واقعی نبودن.
به هرحال این بخشی از رسانه بود که اون واقعا قدردانش نبود .
جمعیت هیجان زده پاپاراتزی ها افراد بیشتری رد دور خودش جمع کرد،اونها فشار میآوردن و هل میدادن تا ببینن چه کسی این همه توجه رسانه ها رو به خود جلب کرده .
نتیجه این شد که اون چهار نفر بیشتر در یک دایره تنگ در محاصره منیجر هایی قرار گرفتن که سعی داشتن دوربین هارو دور نگه دارن.
YOU ARE READING
𝑭𝒂𝒍𝒍𝒊𝒏𝒈
Fanfictionبعد از اینکه حال جنی تو کنسرت بلکپینک در ماکائو بد میشه و استیج رو ترک میکنه، لیسا متوجه میشه احساسات عاطفی و علاقه اش نسبت به جنی، چیزی فراتر از دوستی عه..! آیا جنی هم این احساس مشابه رو داره؟