لیسا تقریبا داشت در پیچ و خم های زیر استیج میدوید.
اون میخواست هر چه سریعتر جنی رو ببینه!"نالالیسا آروم باش!"
جیسو از پشت سرش فریاد زد."هرگز!"
لیسا بدون اینکه توقف کنه، فریاد زد."جییز...اینطور نیست که ما نگران جندوکی نباشیم، اما بعد از دو ساعت کنسرت، میبینی من وانمود کنم که یوسین بولت هستم؟"
جیسو با رزی که کنارش قدم می زد، غر زد.
در سرعت نرمال...دقیقا برخلاف لیسا."بزار بدوه...تو که میدونی وقتی نگران جنی عه، چجوری دیوونه میشه."
رزی شونه هاش رو بالا انداخت و ادامه داد:"خدایا گرسنمههه، بگم ازکجا برامون غذا بگیرن؟"
"از همونجایی که سری پیش مرغ سوخاری خریدن."
جیسو با لبخندی درخشان گفت و رزی هم با شنیدن این حرف به شریک شکموش تو غذا خوردن، لبخندی زد.لیسا در اتاق رو که ظاهراً جنی داخلش بود، باز کرد و واردش رفت.
این یکی از اتاق های مشترک با مبل ها و وسایل راحتی و مورد نیاز بود.اون به اطراف نگاه كرد، اما فقط استف های وای جی اونجا بودند. نه جنی!
"جنی کجاست ؟؟؟"
کمی از نفس افتاد و بیش از حد ناامید شد."لازم نبود که اون رو به بیمارستان منتقل کنن، مگه نه؟"
لیسا با نگرانی ادامه داد.اون دیگه نمیتونست به چیز دیگه ای فکر کنه.
یکی از میکاپ آرتیست ها که در همهٔ لحظه ها کنار جنی بود و ناراحتی لیسا رو دید گفت:"نه نگران نباش، منیجرش وقتی دید نمیتونه تا آخر کنسرت به شما ملحق بشه، اون رو به هتل برد."
"بشین لیسا، نیازی به یه مراقب دیگه نیست، نمیخواد خودتو خسته کنی.."
و بعد از تموم شدن حرفش لیسا رو به سمت مبل راحتی هدایت کرد.لیسا به حرفش گوش داد و نشست، اما تموم فکر و ذهنش درگیر جنی بود.
در همون لحظه جیسو و رزی وارد اتاق شدن.
"پس جندوکی کجاست؟"
جیسو با محبت و نگرانی پرسید اما فقط لیسا رو پیدا کرد که روی مبل نشسته و حتی با چیزی بازی نمیکنه، فقط با ناراحتی به یکجا خیره شده و نفس های عمیق میکشه."هتل."
دختر تایلندی با باقی موندهٔ انرژیش زمزمه کرد."اون حالش خوبه نه؟"
جیسو از استف ها پرسید."کم و بیش خوبه. هر چند نیاز به استراحت داره."
میکاپ آرتیست مو بلوند جوابش رو داد.جیسو با خیالی راحت سرشو تکون داد.
رزی بدون اینکه چیزی بگه، در سکوت دستش رو به سمت لیسا دراز کرد تا بلند شه و باهاشون بره."اوک، بیا لیسا، ما باید لباس هامون رو عوض کنیم و بعد میتونیم مستقیم به هتل برویم،نظرت چیه هوم؟"
ВИ ЧИТАЄТЕ
𝑭𝒂𝒍𝒍𝒊𝒏𝒈
Фанфікиبعد از اینکه حال جنی تو کنسرت بلکپینک در ماکائو بد میشه و استیج رو ترک میکنه، لیسا متوجه میشه احساسات عاطفی و علاقه اش نسبت به جنی، چیزی فراتر از دوستی عه..! آیا جنی هم این احساس مشابه رو داره؟