وقتی لیسا از خواب بیدار شد، احساس گرما،آرامش و رضایت میکرد.بدن گرمی به اون فشار داده شد و حرکات ملایم نفس کشیدن رو احساس کرد.
موهایی ابریشمی روی صورتش بود و بوی نارگیل میداد.
رایحه مورد علاقه اش!
متوجه شد که اونها در طول شب اصلا از کنار هم تکون نخوردن.
حتما دیروز خیلی خسته بودند.
نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت.
09:00صبح.
خوبه!
می تونستن بیشتر بخوابن.
لیسا دوباره چشم هاش رو بست و بینی اش رو کمی در موهای جنی فرو کرد.
اما لیسا برای تموم شدن این لحظه آماده نبود.
خیلی خوب بود مثل خوابی که الان داشت.
اون برای کنسرت امشب خیلی آماده و سرحال بود.
تنها چیزی که اون رو نگران می کرد،دختری که بغلش خوابیده بود.
دیشب رو توی ذهنش تکرار کرد.
حداقل چیزی که از دیشب یادش میومد،احساسی که بدنش به اون داده بود برای اینکه بتونه به جنی کمک کنه و خودش دچار هول و دلهره نشه.چی می شد اگه جنی برای امشب روی استیج حاضر نمی شد؟
اونها می خواستند چیکار کنند؟
نمی تونن کنسرت بلک پینک رو تنها با سه نفر برگزار کنند.و مطمئنا نمی تونن اون رو لغو کنند،درسته؟
اینجا زادگاه رزی بود.
همه ناراحت می شدند...
به خصوص بهترین دوست استرالیاییش!
جنی آروم آروم بیدار شد.لیسا به طور خودکار دستاش رو در دور کمر دختر شل کرد و نشون داد که بیداره.
دختر کره ای خودش رو برگردوند تا بتونه لیسا رو ببینه و بین خودشون فاصله بیشتری ایجاد کرد.
با خجالت با چشمای تیره لیسا روبرو شد.
"اوه...سلام..."
می تونست بگه جنی خجالت زده است"صبح بخیر نینی."
لیسا با خوشحالی بهش لبخند زد.می دونست که جنی دوست نداره تحت فشار قرار بگیره.
"خیلی...""خیلی چی؟"
"اهم..متشکرم...برای دیشب..."
جنی بهش گفت و صورتش رو برای لحظه ای کوتاه به بالشت فشار داد و پنهانش کرد."تو میدونی من هرکاری برات انجام میدم"
لیسا به سادگی گفت."در حال حاضر حالت خوبه؟"
جنی دوباره به اون نگاه کرد."من...من....نمی دانم.."
و لیسا اشک تازه ای رو دید که در چشمهای گربهای جنی در حال ریختن بود.
YOU ARE READING
𝑭𝒂𝒍𝒍𝒊𝒏𝒈
Fanfictionبعد از اینکه حال جنی تو کنسرت بلکپینک در ماکائو بد میشه و استیج رو ترک میکنه، لیسا متوجه میشه احساسات عاطفی و علاقه اش نسبت به جنی، چیزی فراتر از دوستی عه..! آیا جنی هم این احساس مشابه رو داره؟