بعد از یه شب خیلی کوتاه پر از اون طرف و اون طرف شدن، رزی با یه تماس تلفنی لیسا رو بیدار کرد.گوشی لیسا حتی رو حالت صدا نبود، اما صدای ویبره بلندی که از میز کنار تختش میومد باعث شد با یه غرغر و آرزدگی بیدار شه.
"چیه؟"
با نارحتی تو گوشیش هوف کرد، درحین اینکه با رزی صحبت میکرد اما هنوزم سرشو از روی بالشت تکون نمیداد."خب صبح تو هم بخیر رفیق!"
صدای خوشحال پارک چهیونگ از اون طرف خط با لهجه غلیظ استرالیاییش گفت. خیلی غلیظ تر از زمانی که معمولا انگلیسی حرف میزد.درسته...
لیسا یادش اومد که، حالا تو استرالیا هستند، تو لَند دَون آندِر (یه اسم دیگه استرالیا) ، اما مهمتر از همه، اونا تو سرزمین مادری بهترین دوستشون بودند."صبح بخیر چهه... ببخشید هنوزم یکم خسته ام..."
لیسا به دوستش گفت."خب، واسه امروز چه برنامه ای ریختی؟"
" برای شروع، میریم تو یه جای باحال تو مرکز شهر با خانوادم صبحانه بخوریم. یه میز تو بخش خصوصی رزرو داریم. بعد از اون میتونم اطراف شهر رو یکم نشونتون بدم و فکر کردم شاید آکواریوم رو بعدش ببینیم... نظرت چیه؟"
رزی همینجوری بدون اینکه نفس بگیره پشت سر هم گفت.خیلی هیجان زده بود، لیسا میتونست از صداش بفهمه.
میدونست که بهترین دوستش الان زیبا ترین لبخند رو روی صورتش داره، که باعث شد لیسا هم بلافاصله خوشحال و سرزنده بشه.
وقتش بود که شب کوتاه و افکار و نتایجی که خیلی سخت بود الان باهاشون کنار بیاد رو فراموش کنه!
بریم که ملبورن رو بچرخیم!
هر چهار نفرشون موافقت کرده بودند که جلوی در هتل همدیگه رو ملاقات کنند، جایی که یه ماشین و راننده اختصاصی براشون تدارک دیده شده بود تا هرجا دوست دارند ببرتشون. امروز روز تعطیل دخترا بود.
منیجرشون اصرار کرده بود که دو تا بادیگار تو یه ماشین جدا که پشت سرشون میومد، همراهشون باشند.
افکاری که لیسا سعی کرده بود به کنج ذهنش بفرسته، به محض اینکه تو ماشين نشستند به مقصد مکان صبحونه، دوباره برگشته بودند.
جنی رو صندلی کناریش نشسته بود. یه دفعه دختر کره ای دستشو دراز کرد و دست لیسا رو تو دستش گرفت و شروع کرد به بازی کردن با انگشتاش.
حداقل این چیزی بود که حس کرد.
لیسا به خاطر لمس دستاش سرشو کمی خشن به سمت جنی چرخوند و جنی رو درحالی دید که دونه دونه ناخناش رو ستایش میکرد.
این بار تزیین شده بودند به رنگ مشکی تیره و درخشان با رگه های نقره ای و دایره های سفید و الماسای فیک درخشان که روشون چسبیده بود.
YOU ARE READING
𝑭𝒂𝒍𝒍𝒊𝒏𝒈
Fanfictionبعد از اینکه حال جنی تو کنسرت بلکپینک در ماکائو بد میشه و استیج رو ترک میکنه، لیسا متوجه میشه احساسات عاطفی و علاقه اش نسبت به جنی، چیزی فراتر از دوستی عه..! آیا جنی هم این احساس مشابه رو داره؟