after you(H.S)

13.she

ماریا نامیده میشد ناتائیل فقط یک اسم مستعار بود , به همه گفته بود که اینطوری صداش بزنن.
تو یه کتاب اسم ناتائیل رو دیده بود و بنظرش جالب اومده بود گرچه بعدها فهمید ناتانائیل درستش بوده.
هری با حالت چهره غمگینی به مایا زل زد
_برای مرگ خواهرت متاسفم , رفتن اون همه مارو نابود کرد
مایا در حالی که به یه نقطه خیره بود گفت : هری تا به حال دقت کردی قشنگ ترین گل ها زودتر چیده میشن یا زیباترین لباس ها زودتر به فروش میرن؟
ناتائیل هم مثل همون گل قشنگ تو باغ بود
مامان همیشه میگه که خدا ناتائیل رو زودتر از این زمین پر از رنج برد پیش خودش چون اون لایق بهشت بود .
هری خودشو به مایا نزدیک تر کرد و بغلش کرد و از درون طرز تفکر اون دختر رو ستایش کرد.
اما درست روبه روی مبل جایی که هری و مایا نشسته بودن یه جورج اخمو ایستاده بود.
جورج واقعا نمی دونست چرا مایا رو نمی تونه با بقیه افراد تقسیم کنه,اصلا چرا مایا انقدر براش مهم بود ؟مگه چقدر با مایا وقت گذرونده بود؟
احتمالا چون با مایا خیلی خوش می گذشت ,مایا براش حکم بهترین دوست رو پیدا کرده بود و جورج هم رو دوستش حساس شده بود ,البته جورج امیدوار بود که اینطوری باشه .
_____________________

مادر مایا درست حدس زده بود .
دیدار مایا و نامزد دختراز دست داده اش برای روحیه هردوی اون ها موثر بود.
دخترش به جای اینکه تا وسطای ظهر بخوابه راس ساعت 8بخاطر صدای اهنگ خوندن هری تو اشپزخونه بیدار میشه ,و بعد صبحونه محشری که هری درست کرده رو میخوره و باقی روزشو یا با دوتا برادر سروکله میزنه یا با اونا میره به گردش .
__________________
_وای خدای من اون کیوتی رو نگاه کنیدددد
هر دو برادر تقریبا برای چند ثانیه قلبشون به خاطر صدای بلند مایا, ایستاد.
هری صورتشو به سمتی که مایا اشاره میکرد چرخوند تا ببینه دلیل ذوق بیش از حد اون دختر چیه .
هری واقعا انتظار یه پاپی بامزه یا یه خواننده مشهور داشت اما با کمال تعجب یه نوزاد کوچیک داخل کالسکه دید.
اون هیچ وقت با بچه ها ارتباط خوبی نداشت ,اخه کجای یه موجود کوچیک دماغو جیغ جیغو می تونه کیوت باشه .
البته هری خبر نداشت که قراره به زودی با یه موجود کوچیک دماغو جیغ جیغو
سر و کله بزنه