10_cafe

82 17 0
                                    

مایا داشت از نسیم تابستونی لذت می برد.با توقف ماشین چشماشو باز کرد . روبه روش یه کافه چوبی دید که اطرافش پر از گل بود .هوا افتابی بود اما نه طوری که باعث ازار شه .به طرف کافه قدم برداشتند هری در کافه رو باز کرد و مایا رو به سمت حیاط کافه هدایت کرد .مایا با دیدن حیاط به این فکر کرد که  حیاط کافه حتی از بیرونشم قشنگه تره میز و صندلی های کوچیک و دونفره با تعداد کم .گل و گیاه اطراف حیاط و فضای سرسبز زیبا .بر روی هر میز فانوس کوچیکی هم بود که معلوم بود هنگام شب روشنش میکنن.
مایا با ذوق اشکار تو صداش رضایتش از مکان را اعلام کرد هری هم با دیدن عکس العمل اون لبخند زد .پشت یک میز در گوشه حیاط نشستند مایا سفارش نسکافه داد و هری هم کیک شکلاتی و قهوه .
بعد از سفارش هری شروع به حرف زدن کرد:با خواهرت اینجا زیاد می اومدیم همه جای این کافه خاطره اونه حیف که فرصت زیادی برای باهم بودن پیدا نکردیم بعد این حرف هری زهرخندی زد .
لبای مایا حالت صاف به خودش پیدا کرد
قبل از اینکه مایا فرصت صحبت پیدا کنه سفارش ها رو میز پدیدار شد.
هری کیک شکلاتیشو نصف کرد و روی بشقاب مایا نصفشو .
مایا اعتراض کرد
هری با لبخند گفت بخاطر شوهر خواهرت
مایا چنگالو برداشت و داشت به این فکر میکرد که چرا خوشش نیومد هری خودشو شوهر خواهر مایا معرفی کرده و در ضمن فکر میکرد که چرا پاهای هری به اون بلندی به پاهاش برخورد نمی کنه
______________
_جورج کجاییییی
این صدای مایا بود که از کافه برگشته بود و داشت دنبال جورج میگشت
جورج از تو حمام داد زد : دارم حمام میکنم  چرا انقدر داد میزنی ،اگه انقدر مشتاق دیدارمی میتونی بیای تو حموم
مایا از حرص جیغ زد
_بی شعور نفهممم بی نزاکت

after you(H.S)Where stories live. Discover now