4_are u kidding with me

123 15 0
                                    

داریین با من شوخی میکنید!عقلتونو از دست دادید ؟ اینا جملاتی بود که مایا پشت سر هم و با صدای بلند میگفت . رفتن به سیدنی در حالی که هنوز 1یا 2 تا از امتحانات اخر سالش مونده بود دیونگی بود . در حقیقت مایا بدش نمی اومد توی ساحل های استرالیا حمام افتاب بگیره و از هوای نسبتا خوبش لذت ببره اما اون مضطرب بود اخه این دیگه چجور خبر دادنیه !
مادرش جلوی ادامه افکارشو گرفت و گفت : محض رضای خدا چرا انقدر سخت میگیری من و بابات این تصمیمو گرفتیم
رابرت_ما خیلی فکر کردیم و بنظرمون این به نفعته ما همه جوانبو برسی کردیم
مایا گفت : پش امتحان های من چی و من تنها برم استرالیا چیکار کنم ؟عقلتونو از دست دادید؟
رابرت: بعد امتحاناتت میری سیدنی و کی گفته من قراره دخترمو تنها بفرستم اون ور دنیا تو با مامانت میری استرالیا؛ مایا تو بعد مرگ خواهرت کاملا نابود شدی رفتن به یه سفر برای روحیت عالیه
رابرت که کاملا معلوم بود کم کم داره عصبی میشه با چند نفس عمیق خودشو اروم کرد اون مرد کسی نبود که از سوال جواب شدن خوشش بیاد .
جولیا با ارامش مادرونه ای درونش سعی کرد مایا رو راضی کنه
_عزیزم همه چی بخاطر توعه تازه مگه تو همیشه ارزوت نبود که بری استرالیا
_ارههههه تا وقتی که ناتائیل اونجا بود
مایا داد زد و با چشمای اشکی به سمت راه پله که هال رو به راهرویی که اتاقش اونجا بود وصل میکرد دوید .
رابرت و جولیا که خودشون دست کمی از دخترشون نداشتن اهی از سر افسوس کشیدن . راضی کردن مایا برای سفر رفتن سخت نبود اما تضمین کردن اینکه قرار نیست کل سفر رو یا غر بزنه یا بغض کنه کمی سخته

after you(H.S)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora