12.just walking

69 12 2
                                    

جورج همیشه باعث لبخند اطرافیانش می شد .اخه کی می تونست در مقابل پسر چشم سبز با لبخند صمیمانه اش مقاومت کنه .
اما ...جدیدا جورج ساکت تر شده بود و بیشتر اوقاتشو تو تنهایی می گذروند انگار که از چیزی فرار می کرد و یا کی می دونه شاید از کسی...
هر چقدر که جورج خودشو از مایا دور می کرد ارتباط بین هری و مایا بهتر می شد .
یه عصر تابستونی خنک با یه مرد قدبلند ناراحت و یک دختر دلشکسته تو سیدنی استرالیا زیبا نیست؟
هری طبق قولی که داده بود مایارو به قشنگ ترین پارک سیدنی(البته از نظر خودش)برده بود.
زوج های سالخورده ای که به ارومی روی نیمکت نشسته بودند زوج هایی که دست در دست هم راه می رفتند کودکانی که بازی می کردند همه و همه فضارو دلنشین تر کرده بودند.
مایا با لبخند ملیح به خاطرات هری گوش میداد و از منظره لذت می برد .
پیشنهاد مایا برای پیاده رفتن تا خونه مورد تایید هری قرار گرفت مگه چه مشکلی می تونست پیش بیاد؟
مایا:راستش من همیشه از پیاده راه رفتن متنفر بودم
هری با لحن کنجکاو پرسید:پس چی نظرتو عوض کرد
مایا در حالی که به هری لبخند میزد جواب داد:یه همنشین خوب
لبخند هردوشون بخاطر صدای رعد و برق بلند به درازا نکشید .
بارون به شدت میبارید و اسمون تیره رنگ شده بود .
قصرات بارون به شدت روی مایا و هری می ریخت اما کی گفته که بارون شدید میتونه حال اونارو بد کنه؟
اونا مثل دوتا دیوونه در حالی که دست همو گرفته بودند و لبخند می زند می دویدند و صدای خندشون تمام خیابون های سیدنی رو پر کرده بود.
در حالی که موهاو لباساشون خیس شده بود و بخاطر دویدن قفسه سینشون به تندی بالا و پایین میشد به خونه رسیدن .
هری درو بذای مایا باز کرد و مایا با لبخند وارد خونه شد که با جورج اخمو نشسته رو مبل روبه رو شد

after you(H.S)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz