بعد از خوردن صبحونه خوشمزه هری همه از هم جدا شدن .این جمع مثل تیکه های شکسته به کشتی بود که داره اخرین تلاششو برای غرق نشدن میکنه.
مایا هنوزم حالت تدافعی خودشو نسبت به هری نگه داشته بود انگار که هنوز تصمیم نگرفته بود بهش اعتماد بکنه.
مایا برای رهایی از افکار پیچیدش سعی کرد با نگاه کردن به منظره بیرون تراس هواس خودشو پرت کنه.تا الان یکی از جذابیتای استرالیا تراس خوکه هری بود اونجا یه تراس بزرگ بود که فضای بیرونش یه پارک خیلی خوشگل با درخت های فراوان بود.داخل تراس هم با دو صندلی و یه میز کوچیک تزیین شده بود . هوا یذره سرد بود و باد موهای لخت مایا رو به نوازش گرفته بود .
_هی
صدای هری بود که باعث شد مایا تکونی بخوره و به ارومی سرشو بگردونه با حالت سوالی بهش نگاه کرد
_تو شطرنج بلدی؟
_اره چرا میپرسی
_داشتم فکر میکردم باهم تو این تراس زیبا شطرنج بازی کنیم
و چند دقیقه بعد این تراس بود که شاهد خنده های اونا بود مایا با چشم هایی که برق شادی بود گفت:هی تو تقلب کردی این حرکت اصلا تو شطرنج نیست
_چرا هست مخترشم فردی به اسم هری استایلزه
_تو اصلا بامزه نیستی
_مجبور نیستی اینو تو صورتم بکوبی
برای لحظاتی سکوت بینشون جاری شد تا اینکه هری سکوت رو شکست : راستش یکشنبه هفته بعد قراره جورج بیاد خونم
_جورج کیه؟
_اه برادرمه بهت معرفیش نکردم ؟اون فوق العادس از من 6سال کوچیکتره اما ادم کنارش اصلا احساس پیری نمی کنی
مایا با لبخند گفت : اما تو یه مرد پیر نیستی تو در واقع یه مرد با جکای افتضاح هستی

YOU ARE READING
after you(H.S)
Fanfictionداستان تابستونی دختری که قراره چیزای جدیدو تجربه کنه مثل موتور سواری رو پل دویدن بدون کفش زیر بارون، رفتن به مسافرت با یه ماشین کلاسیک قدیمی و خوردن قهوه تو کافه کوچیک بلو رز و شایدم...... عشق