دست از گوش کردن به موسیقی برداشت ،چشم هاشو باز کرد و کمی اطرافشو نگاه کرد .
انگار هنوز از دنیای خیال کاملا خارج نشده.
دست هاشو اهرم بدنش کرد و پاشد . موهای لختشو که با هر حرکت باد به صورتش میخورد رو پشت گوشش گذاشت و به سمت خونه اش رفت ، زمان تفریح تموم شده بود!
مایا در حالی که از در پشتی وارد خونه میشد اهنگی رو اروم برای خودش زمزمه میکرد ورودش ناگهانی اما اروم بود.
صدای پدرش رابرت می اومد که با همسرش جولیا به ارومی پچ پچ میکرد ،اون مرد بعد از فوت نانائیل خیلی پیرتر شده بود دیگه خبری از مسافرت های یهویی نبود همچنین از پنکیک پدر پز که همیشه خدا سوخته در می اومد و تماشا کردن اخبار و نظر دادن در مورد رئیس جمهور های احمق سیاستمدارهایی که بلد نبودن کشور رو اداره کنن و اقتصاد دان هایی که طبق نظر پدر مایا کارشونو انجام نمی دادن هم خبری نبود.
مایا خیلی دلش برای اون روزها تنگ ششده روزهایی که هنوز ناتائیل زنده بود.
ناتائیل رفت اما با رفتنش همه چیزو با خودش برد.
رابرت_ اما این پیشنهاد خیلی برای مایا خوبه
جولیا در حالی که کلافگیش معلوم بود دستشو روی پیشونیش کشید و گفت : تو میدونی اگه اون بشنوه
خیلی عصبانی میشه .
رابرت میخواست جوابشو بده که با اومدن مایا حرف تو دهنش ماسید ؛مایا در حالی که ابروهاشو انداخته بود بالا و حالت تهاجمی به خودش گرفته بود پرسید:واقعا میگم ...شما دارید یه چیزی رو پنهان می کنید
پدرش لبخند مصنوعی زد و با بیچارگی به زنش نگاه کرد جولبا ابروهاشو بالا انداخت و نگاهی کرد که میگفت تو باید قضیه رو بگی
رابرت با دستپاچگی روشو از جولیا برگردوند و گفت: خب ما می خواستیم بهت بگیم ....خب ما خب...با کلافگی اه کشید خب ما می خواییم تو رو بفرستیم سیدنی،تو استرالیااسترالیا
هری قاب عکسشو برداشت روش بوسه زد و قاب عکس رو در جای اصلیش روی میز کارش قرار داد .
دستی به موهای بلندش کشید و به عقب هدایتش کرد.بعد اونحوصله نداشت موهاشو کوتاه کنه اما مدل موی جدیدش بهش می اومد موهاش حالا به جای اینکه کوتاه باشه تا سر شونه اش می رسید ،گرچه برادرش بخاطر موهاش مسخرش میکرد و می گفت شبیه خانوم پیترسون ،همسایه پیر دیوار به دیوارش شده .
اخرین نگاهو به اینه کرد و اماده رفتن به سرکار شد
YOU ARE READING
after you(H.S)
Fanfictionداستان تابستونی دختری که قراره چیزای جدیدو تجربه کنه مثل موتور سواری رو پل دویدن بدون کفش زیر بارون، رفتن به مسافرت با یه ماشین کلاسیک قدیمی و خوردن قهوه تو کافه کوچیک بلو رز و شایدم...... عشق