#2

159 35 1
                                    

ته وون کفش هایش را پوشید و در حین باز کردن در، داد زد: ته هانا! یه کم خوراک توفو درست کردم. اگر گشنت شد بخور. از خونه هم بیرون نرو. باشه؟
ته هان از داخل اتاقش بیرون امد و با شکاکی پرسید: داری کجا میری؟
ته وون اهی کشید و خطاب به خودش گفت: اه ته وونا. به اینجایی رسیدی که از برادر کوچیکت بازخواست میشی.
بعد به برادرش نگاه کرد و گفت: دارم میرم گالری نقاشی. باید بین همنوع های خودم دنبال فرصت باشم.
ته هان دوباره برگشت داخل اتاقش و در حالی که در را میبست گفت: موفق باشی.
_ از دعای خیرت ممنونم.
ته وون این را گفت و از خانه بیرون رفت.
__
لعنتی گفت و به ساعتش نگاه کرد. نمایشگاه شروع شده بود و او دیر کرده بود.
این یعنی خیلی از افراد تا الان رفته بودند. چطور میخواست دنبال فرصت باشد وقتی با دستان خودش او را پس میزد؟
ته وون شروع کرد به دویدن. با ان کفش های پاشنه بلند دویدن برایش مثل جهنم بود.
اما وقتی به در ورودی گالری رسید، نگهبان ها جلویش را گرفتند و نگذاشتند وارد شود.
_ اجداد من با نگهبانا مشکل داشتن؟ مگه من باهاتون چیکار کردم که انقد اذیتم میکنید؟
نگهبان ها به حرف های بی معنی اش اهمیتی ندادند و همچنان او را بیرون میکردند.
+ اینجا چه خبره؟
نگهبان ها به سمت خانم مسنی با لباس مشکی که تا پایین زانو هایش می امدند و استین های پفی و جواهرات زیادی که از گردن و گوش هایش اویزان

بود، برگشتند.
هردو بلافاصله تعظیم کردند.
+ خوش اومدید خانم کیم.
+ چرا نمیزارید این خانم جوان بیان داخل؟
+ ایشون دعوت نامه نداشتند. از زمان معین هم دیر تر اومدن.
خانم کیم، لبخندی به ته وون زد و گفت: هنر چیزی نیست که با این چیزا بشه محدودش کرد. خوش اومدی خانم جوان. بیا داخل.
نگهبان ها از جلوی ورودی در کنار رفتند و گذاشتند ته وون داخل شود.
ته وون تعظیم بلندی به زن کرد و بعد از تشکر کردن پا به سالن نمایشگاه گذاشت.
خانم کیم سریع به سمت پسرش، سیوک جون که در حال حرف زدن با زوج پولداری بود، رفت و دم گوشش گفت: سوکجین رو خبر کن. فکر کنم یکی هست که باید ببینه.
ته وون در بین نقاشی ها راه میرفت و به بوم ها نگاه میکرد. بعضی از نقاشی ها باعث میشد از عصبانیت دندان هایش را روی هم فشار دهد. او میتوانست خیلی بهتر نقاشی بکشد. اما بعضی ها نقاشی بچه های چند ساله را داخل نمایشگاه سالانه هنری به نمایش میگذاشتند.
همانطور که راه میرفت و به اطرافش نگاه میکرد، متوجه شد همه به او خیره شدند و با هم پچ پچ میکنند.
ته وون با ترس به لباسش نگاه کرد. اما لباسش کاملا مرتب و تمیز بود. دستی به موها و صورتش کشید. جلوی یکی از تابلو ها ایستاد و به انعکاس خودش داخل تابلو خیره شد. چتری هایش را مرتب کرد و موهایش را با انگشت هایش شانه زد. یک قدم عقب رفت و تازه متوجه تابلویی که روبرویش ایستاده بود، شد.
_ خدای من!
این تابلو خیلی حیرت اور و محصور کننده بود. نقاش با مهارت رنگ ها را باهم

ترکیب کرده بود و رنگ هایی ساخته بود که ته وون تا به حال در عمرش ندیده بود.
حاشیه های نقاشی رنگ محو و کمرنگی به خودش گرفته بود و کمی از روش نقطه چکانی و رنگ پاشی استفاده شده بود.*
ته وون دوست داشت هرچه سریع تر نقاش ان تابلو را ملاقات کند. به چهار پایه ی کوچکی که کنار تابلو بود و مشخصات نقاشی رویش نوشته بود، نگاه کرد.
دختر هان.
اثر کیم سوکجین.
ته وون دوباره به تابلو نگاه کرد.
_ صبر کن ببینم!
با تعجب سرش را کج کرد و به دختر داخل نقاشی خیره شد.
_ این... منم!
ته وون جیغی زد و تمام توجه ها را به خودش جلب کرد.
دست هایش را روی دهانش گذاشت. الان فهمید چرا همه به او خیره شده بودند و با هم دیگر پچ پچ میکردند.
_ چطوری...
خانم کیم پیش سیوک جون رفت و گفت: پس این پسر کجاست؟!
سیوک جون عصبی گفت: هیچوقت موقع نمایشگاه پیداش نمیشه. اگه بفهمه اون دختر اینجاست و اون ندیده تش خودشو میکشه. باور کن.
خانم کیم چشم غره ای به پسر بزرگش رفت و گفت: پس بگرد پیداش کن.
سیوک جون اهی کشید و از نمایشگاه بیرون رفت.
ته وون بی توجه به نگاه های خیره ای که رویش بود، داخل راهرویی شد و به دیوار تکیه داد.
____________________________________________________________
روش نقطه چکانی یا رنگ پاشی روش مدرن و جدیدی است که اولین بار توسط جکسون پولاک به نمایش گذاشته شد.

_ چیزی نیست ته وون. حتما یکی شبیه توـه.
صورتش را میان دستانش گرفت و نالید. هیچوقت هیچ چیز طبق خواسته ی او پیش نمیرفت.
چطور میتوانست با ان همه چشم که به او زل زده بودند داخل نمایشگاه راه برود و عکس العملی نشان ندهد؟
ته وون بدون برداشتن دست هایش از روی صورتش، از راهرو خارج شد و سریع به سمت در خروجی رفت.

Tʜᴇ Hᴏɴ's Gɪʀʟ | KSJ | [Completed] Onde histórias criam vida. Descubra agora