🏛part 1🏛

3K 275 6
                                    

" متهم لی اینچئون ، من جئون جانگکوک قاضی کل دیوان عالی کره شما را محکوم به کار در معدن ذغال سنگ واقع در جزیره ججو می کنم "

و بعد از این حرف بود که صدای چکشی که ختم جلسه را اعلام می‌کرد به صدا در اومد .

قاضی از جایش بلند شد و بعد از تعظیمی به حضار از در مخصوص خارج شد .

♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤

" آقای جئون "

با صدا شدن اسمش توسط اون صدای آرامش بخش از حرکت ایستاد .

روی پاشنه ی پاهاش چرخید و لبخندی روی صورتش کشید .

" وکیل کیم ....... فکر نمی کردم شما رو اینجا ببینم "

" اوه اره ، امروز اینجا دادگاه داشتم "

" که اینطور ، با من کاری داشتید ؟ "

" میخواستم این رو بهتون بدم "

گفت و لیوان حاوی از قهوه رو به سمتش دراز کرد .

جانگکوک لیوان رو از دستش گرفت و لبخندش عمیق تر شد .

شاید یه لیوان قهوه میتونست سردردش رو بهتر کنه .

" ممنونم وکیل کیم "

تهیونگ در جواب اون فقط لبخندی زد و بعد از تعظیم نود درجه ای که کرد از کنارش رد شد  ، ولی متوجه این نشد که جانگکوک فقط برای چند دقیقه همونجا ایستاده بود و به اون لیوان قهوه زل زده بود .


♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤


با ورودش به رستورانی که بغل دیوان عالی بود
تونست جمعیتی رو ببینه که برای جلب توجهش براش دست تکون میدن .

لبخند کیوتی زد و به سمت میز راه افتاد .

با نزدیک شدنش به میز " سلام " بلندی کرد و بغل دوست صمیمیش یعنی چانیول نشست .

چانیول دستی روی شونه ی تهیونگ گذاشت و گفت :

" هی ته ته ....... خیلی وقت بود که اینجا نیومده بودی "

" الان داری به من تنه میزنی؟ "

تهیونگ با خنده روبه چانیول گفت و با تظاهر نچ نچی کرد .

خب میدونین ....... چانیول تنها کسی بود که از زیر و بم زندگی تهیونگ خبر داشت ....... چانیول یه جورایی مثل برادرش میمونه .

" راستی ...... کسی تا حالا همسر قاضی جئون رو دیده ؟ "

با صدای یکی از وکیل های زن از زل زدن به چانیول و خندیدن باهاش دست برداشت و به زن نگاه کرد .

" نه من که ندیدم ....... یعنی فکر می کنم هیچکس ندیده ..... آخه میدونین ‌....... قاضی جئون همسرش رو حتی توی جشن های کاری که ما گرفته بودیم هم نیاورد ....... اصلا فک نمی کنم اون ازدواج کرده باشه "

یکی دیگه از افراد پشته میز که اگر تهیونگ اشتباه نمی کرد اسمش یورا بود روبه زنه وکیل گفت و بعد از اون به تمام افراد پشت میز نگاه کرد .

زن وکیل حرف یورا رو تکذیب کرد و ادامه داد :

" اما من اینطور فکر نمی کنم ....... آخه میدونین من دیروز بچه ی خواهرم رو برای گردش برده بودم پارک گانگنام ........ بعد اونجا یه زن رو دیدم که داشت بغل قاضی جئون راه می رفت ، به نظر خیلی صمیمی میومدن "

تهیونگ که تا اون موقع داشت قارچ های توی پاستاش رو جدا می کرد با حرف زن دستش از حرکت ایستاد و توی فکر فرو رفت .

جانگکوک دیروز بهش گفته بود که برای یه قرار کاری باید بره جایی ....... یعنی بهش دروغ گفته بود ؟؟؟؟

نه احتمالا محل قرارش همونجا بوده .

خودش هم میدونست که امکان نداره جانگکوک همچین کاری بکنه اما اگر یه درصد هم احتمال میداد که .......

با صدای زنگ گوشیش از فکر بیرون اومد و اون رو برداشت .‌..... با دیدن اسم تماس گیرنده لبخندی روی لب هاش اومد و از پشت میز بلند شد .

تماس از طرف
نیمه ی دیگر من 

با وصل شدن تماس صدای دلنشین و آرامش بخشش توی گوشش اکو شد .

" الو ...... تهیونگ عزیزم کجایی ؟ "

از لفظ *عزیزم* لبخندی روی لب هاش اومد .

" من توی رستوران بغل دیوانم "

" کوچه ی پشتی منتظرتم "

و بعد از اون صدای بوق ممتدد گوشی بود که نشان از قطع شدن تماس میداد .

با عجله به سمت میزشون رفت و کیف پولش رو برداشت و رو به چانیول گفت :

" یولی ...... من باید برم ...... بعدا بهت زنگ میزنم "

گفت اما منتظر جواب نموند و به طرف در رفت و بعد از خارج شدن از رستوران به سمت کوچه ی پشتی پا تند کرد .

♤♤♤♤♤♤♤♤♤

سلام کلوچه ها🖐🍪
من برگشتم با یه فیک جدید

این پارت یکم کم بود چون تازه شروع ماجراعه
از پارت های بعدی هم داستان طولانی تر میشه و هم اتفاقات مهم رقم میخوره😈

💔 Other half 💔Where stories live. Discover now