🏛part 8🏛

1.9K 267 57
                                    

با رسیدن به پارکینگ قفل مرکزی ماشین رو زد و با قدم هایی بلند تز از تهیونگ به سمت ماشین دوید و در سمت کمک راننده رو برای تهیونگ باز کرد ، اما تهیونگ بدون اینکه حتی نگاهی سمت جانگکوک و در بازه ماشین بکنه به سمت ماشین خودش رفت و سوارش شد .
جانگکوک با تعجب به تهیونگ که به سمت ماشین خودش میرفت نگاه کرد .

♤♤♤♤♤♤♤

با وارد شدن به خونه تونست تهیونگی  رو ببینه که روی مبل نشسته بود و به تلوزیون خاموش نگاه می کرد .

" می خوام باهات حرف بزنم "

جانگکوک خوشحال از اینکه تهیونگ بالاخره باهاش حرف زده کیفش رو روی کاناپه پرت کرد و به سمت مبلی که تهیونگ روش نشسته بود رفت .
تهیونگ ادامه داد :

" می خوام ....... می خوام که ..... می خوام که از هم جداشیم "

جانگکوک با حرفی که تهیونگ بهش زد شوکه شد .

" چی ........ چیکار کنیم؟؟؟"

" من بهت اعتماد کرده بودم ........ فکر می کردم تو مثل بابات نیستی ........ الان می تونم بفهمم مامانت این همه سال چی کشیده ....... برا همین بود که هیچوقت نمیذاره تو حرفی راجب پدرت بزنی "

" من ....... من ..... من مثل اون عوضی نیستم "

جانگکوک با غیض گفت و دستاش رو مشت کرد .

" اگه ....... اگه مثل پدرت نبودی ، هیچوقت این کار رو نمی کردی "

جانگکوک چشماش رو محم روی هم فشار داد و گفت :

" من میدونم کی این چیزی رو به تو یاد داده .... همش تقصیر اون کیونگسوی عوضیه ، فک کردی نفهمیدم باهاش رو هم ریختی؟؟؟؟ "

تهیونگ با عصبانیت از جاش بلند شد و فریاد زد :

" حرف دهنت رو بفهم آشغال ......... من مثل تویه عوضی نیستم که وقتی حلقه ی ازدواج دستمه برم و با یکی دیگه بریزم رو هم !!!!! "

جانگکوک تکخندی زد و دستی توی موهای پریشونش کشید .
تهیونگ ادامه داد :

" تو چی ؟! تو فکر کردی من تا الان اون زنیکه ی هرزه رو پیدا نکردم؟! "

با این حرف تهیونگ ، جانگکوک کنترلش رو از دست داد و تو دهنی محکمی به تهیونگ زد .

تهیونگ دستش رو روی دهنش گذاشت و بغضش رو قورت داد .
باورش نمیشد .
جانگکوک ، همسر مهربونش بخاطر توهین به معشوقه مخفیش ، دست روش بلند کرده بود .

خواست حرفی بزنه که با صدای زنگ در از تصمیمش پشیمون شد .

به سمت در رفت و بازش کرد .
توی اون لحظه انتظار هرکسی رو داشت به جز مادر شوهرش .

■■■■■■■■
سلام کلوچه ها 🍪🖐
حالتون چطوره؟!
میدونم قول داده بودم که این پارت طولانی تر باشه متاسفانه ، سرمای خیلییییییییییییی شدیدی خوردم 😭😭😭😭
یکی منو از شر آبریزش بینی خلاص کنه😭😭😭
کمککککککککک😭

💔 Other half 💔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora