🏛part 12(end)🏛

2.1K 279 113
                                    

از روی تخت بلند شد ، چیز زیادی از دیشب یادش نبود ، فقط میدونست بعد از اینکه از کلیسا برگشتن خودش رو توی تخت هیونگش پرت کرده بود و خوابیده بود .
می دونین ........ به نظر تهیونگ الان هرکس دیگه ای که جای اون بود به خاطر اینکه داره از شوهرش جدا میشا کلیییییییییی گریه می کرد .
اما نه !!!!!!
تهیونگ اینجوری نبود .......... اون حتی دلش هم نسوخته بود برای خاکستر شدن این همه خاطره .

بیخیال فکر و خیال شد و از جاش بلند شد و به سمت چمدون گوشه ی اتاق رفت ........ یکی از کت و شلوار های سرمه ایش رو بیرون کشید و پوشید .
دستی توی موهاش کشید تا از اون حالت ژولیده درشون بیاره .

از پله ها پایین ها رفت و تونست سوهو هیونگش رو ببینه که داشت با لپتابش کار می کرد .

دوید و بدون جواب دادن به سوال های پشت سر هم هیونگش از خونه بیرون رفت .
امروز کار های خیلی خیلی مهمی داشت .

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

با رسیدن به جلوی دفتر چانیول ایستاد و دوتا تقه ی اروم به در زد و با شنیدن صدای آروم " بفرمایید " وارد شد .

" اوه ...... سلام ته "

" سلام یولی ....... تونستی کاری که گفتم رو انجام بدی ؟؟ "

چانیول با شنیدن این حرف آهی کشید و برگه ای رو از زیر کشو ی میز بیرون کشید .

" تو مطمئنی تهیونگ ؟؟؟؟؟ "

" تا حالا تو زندگیم از این مطمئن تر نبودم هیونگ ، من و جانگکوک به آخرش رسیدیم ....... دیگه هیچ راه برگشتی وجود نداره "

تهیونگ با لحن مصممی گفت و چانیول در جوابش به سر تکون دادن اکتفا کرد .

♤♤♤♤♤♤♤♤♤

بعد از تشکیل دادگاه جانگکوک خیلی سعی کرد که با تهیونگ صحبت کنه ....... اما متاسفانه هیچ جوره نشد .

با شنیدن صدای در " بیا تو " آرومی گفت و سرش رو توی پرونده ها کرد .
راستش رو بخواید ....... توی اون لحظه جانگکوک انتظار دیدن همه رو داشت ، به جز یه نفر .........
تهیونگ !!!!!!!

چرا حس می کرد تهیونگی که الان روبه روش ایستاده یک موجود دست نیافتنیه؟؟؟؟؟
اما اون به دستش آورده بود .......... و دوباره از دستش داده بود .

با صدای تهیونگ که خیلییی نسبت به قبل متفاوت بود به خودش اومد .

" اومدم برای اینکه کار رو تموم کنیم "

جانگکوک با گیجی بهش خیره شد .

" چ ........ چی ....... چی رو تموم کنیم؟؟؟؟"

💔 Other half 💔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora