" اینو پدرم داده تا بهت بدمش ........ برای خودت و تهیونگه ....... پدرم یه مهمونی کوچیک گرفته فقط خودمون چند نفریم ........منتظر تو و تهیونگ هستیم ....."
******************
این اولین باری نبود که با جانگکوک به یه مهمونی کاری میومد ، اما این اولین باری بود که انقدر احساس معذب بودن و اضافی بودن میکرد .
اون دختر ، اون هرزه ، الان دقیقا رو به روش نشسته بود ، یه آدم چقدر میتونه وقیح باشه .
تحمل اون جمع دیگه داشت براش سخت میشد که خوشبختانه گارسون ها با ظرف دسر ها وارد شدن .دسر ها چیزی نبود جز بستنی با مغز بادوم ، تهیونگ خواست به جانگوک تذکر بده که توی بستنی ها مغز بادوم هست اما تا خواست دهانش رو باز کنه و اولین کلمه رو بگه ، جونگ سون بلند گفت :
" اوه جانگکوک ....... توی این بستنی مغز بادوم هست ..... حواست باشه "
جانگوک به جونگ سون لبخندی زد و " ممنونم " ارومی گفت .
تهیونگ خواست بی اهمیت باشه و از طعم بستنی مورد علاقش لذت ببره ، اما این بغض لعنتی که ته گلوش به وجود اومده بود نمیذاشت .
به خودش یه تلنگر زد و با خودش گفت : " اون دیگه تو رو نمیخواد تهیونگ ، تو برای اون کافی نیستی ، اگه دوستت داشت سراغ یکی دیگه نمیرفت ، تو براش کافی نبودی ، تو برای جانگوک کافی نبودی "
بس بود ....... بس بود هرچقدر تحمل کرده بود .
خودش رو جمع و جور کرد و رو به آقا و خانم لی گفت :" انگار که دختر شما خیلی بهتر از من جانگکوک رو میشناسه "
آقای لی با هول گفت :
" اوه خب ....... جانگکوک و جونگ سون از دوران کالج با هم هستن ، معلومه همدیگه رو خیلی خوب میشناسن "
تهیونگ دستش رو توی کیفش برد و عکسی رو برداشت و روی میز گذاشت .
اقا و خانم لی عکس رو از روی میز برداشتن و توی سکوت اون رو نگاه کردن .اما ...... اما چرا اون ها انقدر خونسرد بودن ؟؟؟؟ مطمئنا اگه یکی همچین عکسی راجب تهیونگ به مادر و هیونگش نشون می داد اون ها کلش میکندن و بعد در کمال آرامش جیگرش رو درمیاوردن و به عنوان عصرونه میخوردن .
ناگهان به چیزی پی برد . یعنی ........ یعنی امکان داره ........ اونا .......... اونا ..... از رابطه بین جانگکوک و جونگ سون خبر داشتن ........ فقط تهیونگ بود که داشت رکب میخورد .
چشماش خیس شد و آب دهان نداشتش رو قورت داد و گفت :
" شما ....... همه ی شما همه چیز رو میدونستین ....... فقط من بودم که از همه چیز بی خبر بودم ..... اما ....... اما شما دیگه چرا رییس لی ؟؟؟ شما برای من مثل پدر نداشتم بودید ........ من شمارو مثل پدرم دوست داشتم "
VOCÊ ESTÁ LENDO
💔 Other half 💔
Romanceیه زندگی شاد ........ یه همسر عالی و فوقالعاده ........ اما چی میشه اگه یکی از اون ها به فکر خیانت بیوفته ؟ "خیانت مثل موریانه به جون زندگی آدما میوفته " • نام فیک : نیمه ی دیگر • روزهای آپ : یکشنبه/چهارشنبه • ژانر: انگست ، رومنس ، • کاپل : koo...