🏛part 9🏛

1.9K 258 38
                                    

خواست حرفی بزنه که با صدای زنگ در از تصمیمش پشیمون شد .

به سمت در رفت و بازش کرد .
توی اون لحظه انتظار هرکسی رو داشت به جز مادر شوهرش .


♤♤♤♤♤

بعد از چهارساعت مادر جانگکوک بالاخره رضایت داد که باید بره و اون دوتا رو باهم تنها بزاره .

و الان اونا اینجا بودن ، یکی با صورتی که جای 5 تا انگشت روشه و اون یکی با اعصابی که انگار زامبی ها گازش زدن .

ولی ....... بلاخره یکیشون تصمیم گرفت سر بحث رو باز کنه .

" گفتی ...... گفتی که اون زن رو میشناسی "

تهیونگ نگاهش رو سمتش برگردوند :

" کدوم زن ؟ کامل بگو ....... نسبتت باهاش و همه ی مشخصاتش "

" همونی که ..... همونی که من باهاش بهت ....... بهت ...."

تهیونگ ادامه داد :

" خیانت کردی ...... درسته ؟ جملت همین بود ؟؟ "

" آ ...... آره "

" تو واقعا فک کردی شناسایی یه آدم انقدر میتونه برای من سخت باشه؟
نخیر تو هنوز من درست نشناختی جئون جانگکوک"

تهیونگ وقتی نگاه منتظر جانگکوک رو روی خودش حس کرد ادامه داد :

"  اون زن آشغالت توی پارکینگ اومد منو از ماشین پیاده کرد  و گفت :
وکیل کیم ، دست از سر شوهر من بردار "

بعد نگاه چپی به جانگکوک انداخت و گفت :

" حالا فهمیدی ؟؟؟"

" آ ..... آره فهمیدم "

تهیونگ بلند شد و سینی هایی که کاپ های قهوه توش بود رو برداشت و به آشپزخونه برد .
جانگکوک هم مثل جوجه اردک دنبال جیمین رفت .

" من ..... من بهش گفتم که دیگه رابطه ای بین من و اون وجود نداره ، من واقعا همه چی رو با اون تموم کردم ....... قسم میخورم تهیونگ ....... حتی فکر کردن به طلاق هم تن من رو میلرزونه ........ من نمی تونم بدون تو دووم بیارم تهیونگ "

تهیونگ نگاهش رو از دستای کفیش گرفت و گفت :

" دیگه برام اهمیتی نداره ....... دیگه هرچی که بهت مربوط میشه به من ربطی نداره ، نمیبینی ؟؟؟ من دیگه مثل قبلنا سر این موضوع حتی گریه هم نمی کنم ! "

گفت و دستاش رو شست و از آشپزخونه بیرون رفت .

و بازهم جانگکوک بود که تنها موند .

♤♤♤♤♤♤♤

سلام کلوچه ها 🍪🖐
حالتون چطوره؟؟
نمی دونم چرا ولییییی خودم اصلا این پارت رو دوست ندارم😭😭😭
احساس می کنم خیلیییییی بد نوشتمش 😭😭😭
اگه دوستش داشتین حتما بهم بگین
راستی امروز به احتمال 89 درصد یک یا دو پارت دیگه هم داریم




💔 Other half 💔Where stories live. Discover now