🏛part 2🏛

1.8K 275 9
                                    

بالاخره بعد از کلی گشت زدن تو خیابون ها به خونه برگشتند و الان هرکدومشون در حال انجام یکاری بودند .

یکی دراز کشیده توی خواب شیرین و یکی توی سرویس درحالی مسواک زدن .

حرفایی که اون زنها  توی رستوران درباره ی جانگکوک گفتند خیلی ذهن تهیونگ رو درگیر کرده بودن . اما اون به این باور داشت که جانگکوک حتی بیشتر از جونش هم اون رو دوست داشت .

درسته که اونها توی محل کارهاشون نسبتی جز دوتا همکار باهم نداشتن ....... اون هم فقط به خاطر شرایط سختی که کره برای افراد همجنسگرا رقم زده بود ......... اما توی زندگی شخصیشون یه زوج عاشق پیشه بودند که حاضر بودند برای شادی هم دیگه کل دنیا رو زیر و رو کنند .

بالاخره مسواک زدنش رو تموم کرد و از سرویس بیرون اومد .
به سمت تخت رفت تا روش دراز بکشه اما با صدای پیامک گوشیش سره جاش متوقف شد .

گوشیش رو برداشت و وارد پیامک هاش شد و پیام جدید رو باز کرد .
با دیدن نوشته ی توی صفحه ی چت چشماش از تعجب گرد شدن :

" شوهرت داره با کسی که تو دیوان هست بهت خیانت می کنه "

همین یه جمله تمام دنیای تهیونگ رو بهم ریخت .
از روی تخت پایین اومد و سمت دره اتاق رفت و ازش خارج شد .

با شماره ای که بهش پیام داده بود تماس گرفت.

بوق اول .......

بوق دوم ......

بوق سوم .......

و بعد از اون صدای خوابالود یک پیرزن

" پیرزن : بفرمایید "

" آم ........ سلام ....... ببخشید مزاحم شدم ....... شما چند دقیقه ی پیش با این خط به من پیام دادید ."

" پیر زن : من پیام دادم؟ مطمئنی؟"

"نمی دونم ........... اما پیام از همین شماره اومده "

"پیرزن : برو جوون ........ الان نصفه شبه حتما زده به سرت "

و بعد از اون صدای بوق های ممتدد گوشی که خبر از قطع شدنش میداد .

نگران و نا امید دوباره وارد اتاق شد ولی این سری صدای گوشیه تهیونگ بود که اون رو سره جاش متوقف کرد .

نگاهی به صفحه‌ی گوشی انداخت و اون رو از توی شارژ کند و توی دستش گرفت .

گوشی رو روشن کرد و صفحه رو به سمت بالا کشید ......... اما با صفحه ای که باید رمز رو توش وارد میگردی روبه رو شد .

عجیب بود ......... آخه تا جایی که میدونست هیچکدوم اونها برای گوشی هاشون رمز نمیذاشتن ........ چون چیزه پنهانی از هم دیگه نداشتن .

ولی با این اتفاق همون یذره اعتمادی که توی وجود تهیونگ باقی مونده بود هم پودر شد .
فهمید که واقعا یه ماجرایی هست .

💔 Other half 💔Où les histoires vivent. Découvrez maintenant