3 سال بعد :
توی پارک داشت قدم میزد ............ یونتان رو آورده بود تا کمی گردش کنه .
همونطور که قلاده ی یونتان رو گرفته بود ، کمی این طرف و اون طرف رو نگاه کرد تا بتونه از فضایی که توش بود لذت ببره .اما چشمم به منظره ی دیگه ای خورد ......... تونست قامت آشنایی رو ببینه که روی یکی از نیمکت های پارک نشسته بود .
چشماش با دیدن اون منظره تر شد .......... خودش بود .......... تهیونگش ......... کسی که یه روزی تمام زندگیش بود ........ و هنوز هم هست .
بعد از اینکه تهیونگ رفت آمریکا ........ جانگکوک دیگه نتونست اون رو ببینه ........... حتی نمیتونست از طریق چانیول از حالش با خبر بشه ........ چون بکهیون ، چانیول رو از حرف زدن و معاشرت کردن با جانگکوک منع کرده بود .
دلش رو به دریا زد و به سمت اون نیمکت رفت .
با صدای رسایی گفت :" ببخشید اینجا جای کسی نیست ؟؟؟؟؟ "
تهیونگ بدون اینکه حتی سرش رو بالا بیاره گفت :
" نه "
جانگکوک با شنیدن این جواب روی نیمکت نشست و به نیمرخ جذاب تهیونگش نگاه کرد ........ اون خیلی فرق کرده بود ....... موهایی که همیشه بلوطی رنگ بودن ، حالا به رنگ قرمز در اومده بودن ........ توی انگشت هاش انگشتر های ظریف بسیار زیبایی بود و توی دومین انگشت دست چپش ، حلقه ای با یک الماس خیلی ظریف و زیبا خودنمایی میکرد .
تهیونگ که سنگینی نگاه یک فرد رو روی خودش حس کرده بود ، سرش رو برگردوند و تونست اون دوتا چشمی که هنوز مثل دوتا تیله زیبا بودند رو ببینه .
با تعجب گفت :
" جانگکوک ؟؟؟ "
جانگکوک با شنیدن اسمش از بین اون لب های پرستیدنی به خودش اومد و گفت :
" آره خودمم "
تهیونگ لبخند کم جونی زد و گفت :
" نشناختمتون ، خیلی عوض شدین آقای جئون "
جانگکوک تلخندی زد و گفت :
" مثل خودت ......... شما هم خیلی عوض شدین آقای کیم "
بعد زا این حرف چند دقیقه ای سکوت در قضا حکم فرما شد .
کمی بعد صدای جانگکوک بود که سکوت رو شکست :" تعجب کردم وقتی اینجا دیدمت "
تهیونگ نگاه متعجب به جانگکوک انداخت و پرسید :
" چرا؟؟؟؟ "
جانگکوک نگاهش رو به سمت تهیونگ برگردوند و گفت :
" فکر میکردم آمریکا زندگی می کنی ......... در ضمن تو هیچ وقت از پارک خوشت نمی اومد ؟؟؟ "
تهیونگ لبخندی زد و گفت :
" هنوز هم آمریکا زندگی می کنم ........ اما برای یه استراحت کوتاه مدت دوباره برگشتم کره تا به هیونگم سر بزنم .......... اگر هم الان اومدم اینجا به خاطر اون شیطان کیوتیِ که داره اونجا بازی می کنه "
گفت و با انگشتش به پسر کوچولویی که داشت از روی پله های سرسره بالا می رفت اشاره کرد .
جانگکوک با بغضی که توی گلوش جا خوش کرده بود پرسید :
" پسر خودته ؟؟؟؟؟ "
تهیونگ تک خندی کرد و گفت :
" نه .......... پسر سوهو هیونگ و کینگسو هیونگه "
جانگکوک " اوهومی " گفت ، و اینبار تهیونگ بود که سوال دیگه ای میپرسید :
" تو ............ تو چیکار کردی ؟؟؟؟؟ زندگیت خوبه ؟؟؟؟ "
جانگکوک لبخندی زد و گفت :
" نمی دونم ......... نمی دونم زندگیم خوبه یا نه ....... یه وقتایی دلم خیلی برات تنگ میشه ......... دلم برای دونفره هامون تنگ میشه و برای خیلییییی چیزای دیگه "
تهیونگ با تعجب پرسید :
" پس جونگ سون چیشد ؟؟؟؟ "
جانگکوک جواب داد :
" یه هفته بعد از جداییمون از هم جدا شدیم "
تهیونگ چیز دیگه ای راجب این مسئله نپرسید و نگاهش رو به زمین بازی بچه ها داد .
اینبار جانگکوک بود که همین سوال رو از تهیونگ پرسید :
" تو چی ؟؟؟؟؟؟ تو از زندگی الآنت راضی هستی ؟؟ "
تهیونگ جواب داد :
" منم زندگیم خوبه ......... بهتر از قبل نباشه ...... بدتر نیست "
جانگکوک هم کشداری گفت و دوباره پرسید :
" وقتی که اونجایی ......... دلت برای هیونگ هات تنگ نمیشه ؟؟؟؟ چرا دوباره برنمیگردی سئول ؟؟ "
" اوه ....... خب میدونی ........ دلم خیلی براشون تنگ می شه و معلومه که دوست دارم دوباره برگردم سئول ....... اما خب ....... کار و شغل همسرم اجازه اینکه برگردم سئول رو نمیده ........ ولی هر سه چهار ماه یکبار باهم میایم سئول تا خانواده هامون رو ببنیم "
جانگکوک بغضی که توی گلوش بود رو قورت داد و گفت :
" ازدواج کردی ؟؟؟؟؟ یکم بیشتر راجب همسرت بهم بگو "
تهیونگ سری تکون داد و گفت :
" اون یه دورگه کره ای آمریکاییِ ، توی آمریکا بزرگ شده اما زبان کره ای رو خیلی خیلی خوب بلده چون از بچه گیش پدرش اجازه نمیداد توی خونه انگلیسی حرف بزنه و همش باید کره ای صحبت می کرده ........... چندتا کارخونه داره و .......... از همه مهم تر ........ دوستم داره "
جانگکوک خواست دوباره سوالی بپرسه که با صدایی متوقف شد :
" ته ته ......... مینی خشته شده ....... بلیم خونه "
تهیونگ موهای پسر بچه رو بهم ریخت و از جاش بلند شد .
" از هم صحبتی باهات خوشحال شدم جانگکوک ...... خداحافظ "
گفت و بدون اینکه منتظر جوابی از طرف جانگکوک باشه رفت .
و بازم این جانگکوک بود که توی اون غروب زمستونی تنها موند ...... با یه عالمه درد و ناراحتی .
♤♤♤♤♤♤♤♤
خیلی خب اینم از افتر استوری
و باید بگم که منتظر فیک جدید باشید
پارت اول آماده است ولی هنوز نتونستم براش یه اسم و کاور خوب پیدا کنم😫
ŞİMDİ OKUDUĞUN
💔 Other half 💔
Romantizmیه زندگی شاد ........ یه همسر عالی و فوقالعاده ........ اما چی میشه اگه یکی از اون ها به فکر خیانت بیوفته ؟ "خیانت مثل موریانه به جون زندگی آدما میوفته " • نام فیک : نیمه ی دیگر • روزهای آپ : یکشنبه/چهارشنبه • ژانر: انگست ، رومنس ، • کاپل : koo...