🏛part 4🏛

1.8K 259 6
                                    

کل کارمندان دیوان عالی اونجا بودند ........ رئیس کل به مناسبت 25 سالگی ریاستش همه ی کارمندا رو دعوت کرده بود .
همه غرق در خوشگذرونی بودند ...... به جز یه نفر ...... که اونم کسی نبود جز تهیونگ .

درسته ‌‌‌‌........ شما اگه جای تهیونگ بودین شادی و خوشگذرونی می کردین؟؟؟؟؟

با دیدن چند نفر که از جاشون بلند شدند و برای رفتن آماده شدن ، تهیونگ هم از جاش بلند شد و با صدای رسایی اعلام کرد :

" بهتره که منم برم تا بیشتر از این مست نشدم "

اما چانیول گوشه ی کتش گرفت و گفت :

" هی ....... انقدر ضد حال نباش دیگه ‌‌‌‌....... تازه داریم میریم تو رانده سوم "

تهیونگ تکخندی کرد و دست چانیول رو با ملایمت از گوشه ی کتش جدا کرد :

" محضه رضای خدا چان ........ تو همین الانش هم هیچ درکی از دور و اطرافت نداری ."

گفت و به سمت دره خروجی حرکت کرد .
جانگکوک دنبالش دوید و صداش زد :

" عزیزم ........ تو زود تر برو خونه ‌...... من یکم کار دارم "

تهیونگ لبخند فیکی زد و جواب داد :

" باشه عزیزم ...... زیاد به خودت فشار نیار "

از دره هوشمند عبور کرد و دستش رو برای تاکسی تکون داد .

سوار شد و پالتوی رو روی پاهاش مرتب کرد .
بیرون بارون شدیدی میبارید .
اگه حال و هواش مثل همیشه بود الان باید زیر این بارون قدم میزد اما الان دیگه هیچ چیز مثل قبل نیست .

ولی یهو فکری توی سرش اومد ...... جانگکوک برای چی می خواست دیرتر از اون به خونه برگرده ....... تا جایی که خبر داشت جانگکوک بدون اون هیچ جا نمی موند ‌.

" آجوشی ....... لطفا دور بزنید "

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

سلام کلوچه ها 💜💜
حالتون چطوره ؟؟؟؟؟💜💜
خب میدونم این پارت خیلییییییی کوتاهه🥲
ولی قول میدم جبران کنم .

💔 Other half 💔Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt