داهیون ِ عزیز،
این آخرین نامه ایـه که از من دریافت خواهی کرد.
همیشه میخواستم بدونم که از نقل مکان کردن به یه آپارتمان با من پشیمون نبودی؟ تو اینو نمیدونی ، اما زندگی کردن با تو توی دوران دانشگاهـمون مثل یه رویا بود.
عاشق وقت هایی بودم که سردت میشد و زیر پتوی من میخزیدی ، و ما دو تایی به پتو چنگ مینداختیم. عاشق کمرت که به سینهـم تکیه میدادی ، قلقلک شدن گردنم با موهای شادابت و صعود و فرود آهسته ی نفس هات.
من با دستام محکم نزدیک خودم نگهت میداشتم ، و بعضی اوقات اونقدر خسته بودی که خروپف میکردی ، اما نگران نباش حتی خروپف هات هم قابل پرستش ترین چیزه.
من تمام وعده های غذایی ای که کنار هم خوردیم رو میپرستیدم. من نظافت آپارتمان با تو رو میپرستیدم. راستش رو بخوای ، من حتی خرید از خواربارفروشی رو هم میپرستیدم ، تا وقتی که با تو انجامش میدادم. این باعث میشه من زیادی عقده ای به نظر بیام؟ امیدوارم اینطور نباشه.
برای اون سال های کوتاه اینجوری احساس میکردم که انگار یه زوج بودیم ، و من از فکر اینکه بالاخره روزی میاد که دیگه اونطور نباشیم میترسیدم ، که تو کسی رو پیدا کنی که عاشقش باشی و با اون یه جا زندگی کنی.
من بهترین دوستت میمونم ، انتهای این راه همیشه منتظرت میمونم. اما من کسی نیستم که قراره اون حلقه رو توی دستت بکنه ، و کسی نیستم که قراره باهاش پیمان ببندی.
حالا این منو وحشت زده میکنه ، که بزرگترین ترسم به زودی قراره به واقعیت تبدیل بشه.
ESTÁS LEYENDO
ˢᵒʳʳʸ 🦋 ᴰᵃʰᴹᵒ
Fanfic🦋; وقتی که داهیون سیزده تا نامه دریافت میکنه و فقط یکی میفرسته. ✎ All rights go to the original author: @/boyfrvmthemoon