²¹-⁰¹-¹⁹⁹¹

42 16 2
                                    

داهیون ِ عزیز،

اگه اینجوری نامه رو شروع کنم زیادی رسمی‌ـه؟

هیچوقت تا بحال تصادفی وقتی رو به خاطر آوردی که به خونه ی من اومدی، گریه میکردی و از بارونی که می‌بارید خیس شده بودی؟ دیروقت بود و پدر و مادرم توی رختخواب بودن، اما من حتی با وجود افتضاحی که کفش های گِلی‌ـت درست میکردن اجازه دادم وارد بشی.

به خاطر میاری چی بهم گفتی، وقتی روی کاناپه همدیگه رو در آغوش گرفته بودیم و هق هق هات توی صدای لرزون گریه‌ـت گم میشد؟

"این عشقه، مومو؟"

مطمئن نبودم که چی باید بهت بگم، چون نمیدونستم سوال تو درباره ی چه کسی بود.

من عاشق تو بودم؛ و توی اون لحظه به طرز احمقانه ای فکر میکردم آغوشم، احساساتم رو بهت منتقل کرده. اما در اشتباه بودم.

اگر میدونستم که داری درباره ی اون پسر صحبت میکنی، میگفتم نه. چون عشق اون چیزی بود که من نسبت به تو احساس میکردم، نه رنجی که اون بهت تحمیل میکرد.

متاسفم که هیچی نگفتم.

ˢᵒʳʳʸ 🦋 ᴰᵃʰᴹᵒDove le storie prendono vita. Scoprilo ora